۰۳ شهریور ۱۳۸۵

غزل

اگرچه عرصه و آفاق ِ آسمان باز است

شکسته بالی ام از آرزوی پرواز است

نه آب و دانه اسیرم کند، نه دام و دروغ

که خود به حنجره روحِ قفس در آواز است

دل از صدای شکستن کند نوا و سرود

به گوهر ، آنچه که نشکستنی بُوَد راز است

به رغمِ کینه نیوشای آدمیت باش

که رقصِ عالَمِ هستی رهینِ این ساز است

زمین صدای ضمیرِ تو می سراید باز

جهان به پاسِ وجودِ تو قصّه پرداز است


زمان چه غم که گذرگاهِ بی سرانجامی ست؟

از آن که هرقدمِ عشق یک سرآغاز است

.........
شکوهِ زندگی است آستانِ خاک و چه باک

که جیش ِ راهزن ِ مرگ در تک و تاز است ؟


فضای غُربتم اینگونه گر پُر است از نور

به یُمن ِ«کوچهء رندان » و شعر ِ شیراز است


م.سحر

هیچ نظری موجود نیست: