۰۴ شهریور ۱۳۸۵

غزل


ای آسمان ِ عشق ، فروبار بر دلم

تا بی بری قدم نگذارد به حاصلم

زیرا جوانه کردهء بذرِ محبّتم

وز همدمان ِ تاک ، نه بیخ ِ هلاهلم

آن بوته ام که بی سبب از کشتزارِ خویش

برکنده دستِ مردمِ نا اهلِ جاهلم

افکنده بادِ رهزن از این سان به خاکِ غیر

دور از نسیم و سایه در آن سوی ساحلم

ناخُن به خُشک سوده ام و زنده داشته ست

یادِ بهار و باغ به صحرای هایلم

ای رهگذر که پای بر این ساقه می نهی

هرگز ز غفلتِ تو مپندار غافلم

هرگز گمان مبر که در اطرافِ خانه ات

خودرو دمیده در پی ِ سودای باطلم

رؤیای جاودانگی اندردوانده است

درخاک ریشه هایی از عهدِ اوائلم


اینک منم . گیاهی و چشمی و گوشه ای

ای آسمانِ عشق ، فرو بار بر دلم
.....
م. سحر

:::::::::::::

هیچ نظری موجود نیست: