۱۹ مهر ۱۳۸۵

غزل آزادی

غزل آزادی
.....................
با یاد فرخی یزدی
......................................................
..............................................

خون ِ نسل ها باید ، گر بهای آزادی

قرن ها چه سنجد سر، پیش ِ پای آزادی؟

تا رها کنند آخر تن زبندِ دریا ها

عاشقان ِ امواجند صخره سای آزادی

کافرم خدایان را ، ور جهان فرو ریزد

در نمی گشایم جز بر خدای آزادی

بر قنات ِ رگهایم ، قطره ای نمی خواهم

گو به سیل ِ خون گردد آسیای آزادی!ـ

دشمن از شکستن ها صرفه ای نخواهد برد

رشگ ِ بال ِ سیمرغ اند ، بال های آزادی

ای غریق ِ وحشت ها ، ورطه را کرانی نیست

آشنا نگردی گر با شنای آزادی

در شبی چنین هایل ، جان چراغ ِ ظلمت کن

بی خطر نمی تابد ، روشنای آزادی

چنگ ِ شعر ِ زیبا را زخمه فرّخی گون زن

تا نوای دل خیزد ، با نوای آزادی

5/11/1984
م.سحر

هیچ نظری موجود نیست: