۲۴ مرداد ۱۳۸۶

دریغــــادریــــغ


این تصویـر** را درسایت «عکاسان ایرانی» یـافتـم

و تصور می کنــم بــا فضــای این شعــر نـاسـازگــار

نیست. پس «بــا اجــازهء» هنرمنــد عکـاس صـــدر

این صفحه قرار گرفت. ـ


.......................................................

دریغـــــا دریــــغ

.....
چــه حسرتی، چه دریغــادریغ پوچ و هبـایی

چه هیچ سویه طریقی به سوی هیچ کجایی ! ـ

خدای را زچه برباد رفت حاصل صد نسل؟

چنین چگونه شد ؟ آخرمگر نبود خدایی ؟

شدند هیزم ِدوزخ به جُرم آن که به دلشان

نبود دوزخیان را جز آرزوی رهـــایـی . ـ

هزار خلعت ننگین بُرید دَرزی * تاریخ

ولی به قامت ِ آزادگـان ندوخت قبــایـی . ـ

چنین چگونـه فکنـدیم پیش ِ پـای عـداوت

دلی که جز به محبّت نمی شنیـد نوایـی ؟

مگر چراغ ِخِرَد مُرده بود اهل ِجهان را

که برنخاست فروغی زعقل ِراهگشایی؟

چه می گذشت که در سر نبود دور زمان را

به غیر دیدهء کوری و گوش ِ ناشنوایی ؟

کنون چه مانده جزاین پاره پاره حسرت ِخونین؟

چه هیچ سویه طریقی به سوی هیچ کجایی!ـ

ـ..
م. سحر

پاریس ، 15. 8. 2007
.........................................................................
ـ* درزی : یعنی خیاط
ـ عکس از موزه مردم شناسی شیراز و کار محمدحسین نیکوپور است. ـ**
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
این شعر را نیز می توانید با صدای گرم و خوشِ دوست هنرمندم
علی تهرانی در دستگاه شور و با اشاره به اینجـــــــا بشنوید : ـ