۰۲ مهر ۱۳۸۶

دلاّل الاسلام

بخشــی از کتـاب گفتمــان الـّـرجــال

...................................

چندی پیش بخشی از کتاب منتشر نشدهء «گفتمان الرجال»را روی این صفحات قرار داده بودم.ـ
این بخش از «گفتمان الرجال» زیر عنوان «یک نکته و چند دوبیتی » به زبان طنز
و در قالب دوبیتی های به هم پیوسته انواع نژادپرستی های قومی را نشانه می گرفت
و افکارجزم گرا ی اصحاب ِ چپ اورتودوکس روسوفیل را
در بارهء مسائل قومی و دیدگاه ها و نگاه ایدئولوژیک و کژنگر آنان را
درزمینهء زبان فارسی و هویت ایرانیان نقد می کرد .ـ
تعدادی از دوستان پس از خواندن آن مطلب، ضمن پیام های مهر آمیز خود
اظهار علاقه کرده اند که بخش های دیگر این منظومهء نسبتاً بلند را نیز به مرور
روی این صفحات قرار دهم.ـ
اینک ضمن تشکر و در پاسخ محبت ِ آنان ، ـ
بخش کوتاه دیگری از این کتاب را در این اوراق درج می کنم.ـ
این بخش مربوط به بازاریان است و به نقش مخرّب و بازدارنده و
واپس گرای دلالان بازار سنتی در تحولات تاریخی و اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی
و فرهنگی ایران اشاره دارد.ـ
طرح های همراه از طرح های بیست گانه ایست که دوست هنرمندم ، نقاش ، گرافیست
و طراح ِتلخ نگار نامی «خـــــاور» برای این کتاب رقم زده
و نقل یا نشر آنها بدون ذکر مأخذ و نام «خاور» مجاز نیست .ـ


دوبیتی های دلاّل الاسلام ، حاج آق عبداُلبورژوای میدانِ باری
.....................................

دکان و کوی و بیت و باغ دارُم
به کاخِ مؤمنان اُطراق دارُم
ز دین تا آدمیت، راه صَعب است؛
مو پیشانی به انبُر داغ دارُم

زتُجّارُم به بازارُم گُذر بی
سرُم شیخ و فقیهُم تاجِ سر بی
خری سرگرمِ کارِ اقتصادُم
که طبقِ امرِ رهبر کارِ خر بی ! ـ

مو دلاّلِ فضولاتِ فرنگُم
که با مغرب زمین درحالِ جنگُم
مُسلّح با دو من پشم و بلاهت
حریصی کُند ذهن و تیزچنگُم !ـ

مو دلاّلی به صورت ، بورژوایُم
به معنی پادوی حاج ممرضایُم
دِهِ بی صاحبی و پولِ نفتی ست
شریکِ دزد ، یعنی دهخدایُم ! ـ

مرا از علم و از صنعت خبر نی!ـ
به جز دلاّلی یُم ذوقِ دگر نی ! ـ
پسِ رایانه توی جِت سوارُم
اگرچه جِت سواری کارِ خر نی ! ـ

مرا از علم و صنعت بی نیازی ست
که از دلاّلی یِم اسلام راضی ست ! ـ
مو در ایران فروشی بی جوازُم
مُراد از بورژوازی ، بی جوازی ست !ـ


مو که پروار بندِ لات و پاتُم
امینِ مؤمنین و مؤمناتُم
به غارت می برُم اموالِ ملّی
به مُلاّ می دهُم خُمس و زکاتُم ! ـ

به هر نهضت ، عَلَم بر کولِ مو بی
وزیر و پادشا معزولِ مو بی
عروسیِ نَنَم با پولِ ملّت
عروسیِ خدا با پولِ مو بی ! ـ

زشرکت با دیانت ، ربعِ قرنی ست
که دلاّلی ز مو دلاّل تر نیست
جهان بازار و ما بازاریانیم
وطن هم جُز متاعی بر گُذر نیست !ـ

مو کزبازاریانِ خوش صفاتُم
امینِ مؤمنین و مؤمناتُم
به تاراجی وطن در حجره دارُم

زُکاتی باج و خُـُمسی مالیاتـُم ! ـ

رجالِ مؤمنِ بازاری اُم مو
ز دین پُر وز حَمیّت عاری اُم مو
به سنگِ آدمی مثقالی اُم لیک
خریّت خواستی ، خرواری اُم مو!ـ


پاریس ، زمستان 2004
م.سحر