...............................................
ترا که نیست قدم های انتظار شکن
کجا رسد ز کفت باده ای خمار شکن ؟
چنان که بود به هر وعده ات هزار فریب
بوَد به هرسر زلفِ کجت هزار شکن
چنان که بر دو لبت آتشی ست دشمن دوست
در آستین تو دستی ست دوستدار شکن
هزار بار ترا بوده ام قرار گذار
هزار بار مرا بوده ای قرار شکن
چگونه زخمهء مهرت زنم به پرده دل
چنین که هرغضبت ضربتی ست تارشکن؟
به کام ِ خصمی و حقا که کاسه لیسان راست
طعام و ماستت ، ای طاغی ِ تغار شکن!ـ
به جلب مهر تو صد سال کار خواهم کرد
چه باک اگر نگذارد رقیب ِ کارشکن؟
تو و اصول پرستان اقتدار گرا
من و رفرم گرایان ِاقتدار شکن
زخشت کهنه بنایی مدرن خواهم ساخت
چه غم که پُست مُدرنی و ساختار شکن ؟
.......................................................
ـ روایت : م. سحر
پاریس زمستان 2005