۰۸ بهمن ۱۳۸۶

هجوم فرهنگی

هجــــــوم فـــــرهــنــــگــــــــــی


ـ طرح از «خــــاور» است برای «قمــار در محــراب». ـ
ـ نقل یا درج آن بدون ذکر منبع ونام «خــاور»مجاز نیست.ـ
............................................................
.....

ـ«هجوم فرهنگی» بخش دیگری ست از منظومهء «قمار در محراب».ـ
تقریباً همهء ایرانیانی که در این ربع قرن زیسته اند ، با عباراتی از نوع «هجوم فرهنگی» ،« تهاجم فرهنگی» ، «هجمهء فرهنگی» و یا کلمات و عباراتی مشابه آن آشنایی دارند.ـ
این کلمات در این سالهای «انقلابی و پُست انقلابی» همواره همچون وصلهء اتهامی برای گسترش اختناق در جامعهء ایران به کار رفته است و بهانه ای بوده است برای سرکوب انسان های آزاده ای که به لحاظ فرهنگی و اجتماعی و سیاسی یا به لحاظ عقلی و روحی و عاطفی ، وجود و شخصیت و هویت خود را با خُلقیات و ارزشهای واپس گرا یی که حکومتگران استبداد دینی به ضرب داغ و درفش و دُشنه و شلاق ، تحمیل کرده و می کنند، در انطباق نمی دیده اند و نمی بینند.ـ
بسیاری از ایرانیان(زن یا مرد ، پیر یا جوان) طی این دوران شوم 28 ساله به نام و در پناه همین مفاهیم ساختگی و ایدئولوژیک شلاق خورده اند ، مورد تجاوز و تهاجم عملهء ظلم و جور واقع شده اند و به زندان افتاده اند. بسیارانی دیگر (ملیون ها انسان ایرانی) دل از یار و دیار و خویش و پیوند و هست و نیست خود برکنده و خانمان و میهن خود را به قصد سرزمین های دور و نا آشنا ودر برهوت سرنوشت و آینده ای ناروشن و مخاطره آمیز ترک گفته اند.ـ
و نیز بسیارند انسان های بزرگ و شرافتمند و ارزندهء ایرانی که به بهانه و بر اساس همین شعارهای تـُهمتگر،میان تـُهی و بدخواه ودشمنکیش وضد عقل و ضد ایران و ضد انسان به قتل رسیده اند: در زندان ها : مثل سعیدی سیرجانی
در بیابانها : مثل مختاری و پوینده و تفضلی یا در خانه ها مثل پروانه و داریوش فروهر یا غفار حسینی و بسیاران دیگر.ـ
این قسمت که خود بخشی ست از یک «سه گانه» ، به دروغ و فریب بزرگی می پردازد که در این شعار مردم کـش پنهان است و به تناقضاتی اشاره دارد که در آرمانها و هدفها ی ناهمزمان و واپس اندیش اسلامیسم بنیادگرا نهفته است.ـ
هدف و آرمان بی آینده ای که درحصار حاکمیت دینی امر مقدس را به فساد قدرت آلوده است و سرانجام دراسارت فزونخواهی و آز یا بلاهت و جهل ـ یا هردو ـ خود را به داری حلق آویز خواهد کرد که سالهاست با دست خود به بافتن ریسمان و تافتن طناب آن سرگرم است!
ـ
.......................................................................................

یـارب این نــودولتــان را بـر خــر خـودشـان نشـان
حــــــافــظ

هجـــــوم فـــــرهنـگــــــیـ









زان عُنصری که از فرهنگ
یکصد هزار سالی دور
چون نفرت ِ سیاه از عشق
یا مظهر ظـُلام از نور
***
زان باوری که پیغامش
باران ِ مرگ می‌بارد
وز تیره ابر احکامش
بَد چون تگرگ می‌بارد
***
با تیربار و بمب افکن
تیغ ِ خدا به کف داری
اندیشهء رهایی را
از بام ِ دین هدف داری

***
بر منبری و در موشک
در مسجدی و در کشتار
با ماهواره در تبلیغ
با خـَمسه خـَمسه در پیکار
***
مَسکوک نفت ِ مغرب خواه
خوش غـّره کرده در جنگت
جهل ِ کـُهن کمینگاهت
تکنیک ِعصر در چنگت
***
خونِ دُلار در قلبت
چون چاهِ نفت در جوشست
اما تو غرق ِ الـّلهی
وین نـُکته‌ات فراموشست
***
بر کشتی تو در طوفان
مغرب گرفته سُکـّان را
اما تو می‌چری بر خوان
تا بشکنی نمکدان را
***
کشف و شهودت از غرب است
سودا و سودت از غرب است
اوج و فرودت از غرب است
بود و نبودت از غرب است
***
در دیگِ غرب می‌جوشی
از جام ِ غرب می‌نوشی
ششلول ِ غرب می‌بندی
پوتین ِ غرب می‌پوشی
***
با ساز ِ غرب می‌رقصی
با داو ِ غرب می‌بازی
بر کوس ِ غرب می‌کوبی
با نعل ِ غرب می‌تازی
***
بر شانه‌ات عَلـََم غربی ست
در پنجه‌ات قلم غربی ست
بر طبلِ پُرهیاهویت
رَپ راپ ِ دمبدم غربی ست
***
بسیاری از اجیرانت
زآمُختگان ِ اَفـرَنگند
ریشی فزوده بر تدلیس
ساز تو را همآهنگند؛
***
دیوانیان ِ دین سالار
بافندگان ِ زنجیرند
کودن دلان ِ تکنوکرات
صیقل زنان ِ شمشیرند
***
در خُمرهء ولایت ذوب
گر محو یا پدیدارند، ـ
داغ ِ تو بر جبین دارند
از بس که دردِ دین دارند
***
بازاریان ِ بی‌مغزت
پَروارجیفهء غربند
بر سفرهء فضولاتش
جویای لقمهء چربند
***
ابزار زجر و تعزیرت
سوداگران ِ غرب آرند
هم زی تو برگ ِ عیش آرند
هم زی تو ساز ِ حرب آرند
***
با تیربار و اینترنت
نان ِ تو از فرنگ آید
هرچند طعم ِ خون دارد
خوان ِ تو از فرنگ آید
***
با صیتِ اَخ اَخ و اُف اُف
خوش می‌چری طعامش را
هم رِزق و روزی‌ات با اوست
هم جویی انهدامش را
***
اما فریب را، با غرب
جنگ ِ تو جنگ ِ زرگرهاست
زیر عبا خروست را
کیدِ توغافل از پـَرهاست
***
ور نیست باورت، یک دم
از غرب ِ خویش عـُریان شو
کـُلت و کمر به یک سو نه
زی کوچه و خیابان شو
***
زان «رولز رویس ِ» (۱) روئینت
بر نطع ِ خاک نـِه پایی
برجاه اگر نه مسحوری
چون دزد اگر نه رسوایی
***
گاهِ صعود بر منبر
جام ِ جهان نما بشکن
مصنوع ِغرب شیطان را
در مشرق ِ خدا بشکن
***
جیب از دُلار خالی کن
چون حفره‌های خاک، از نفت
وانگه ببین که از بامت
دولت رمید، قدرت رفت
***
سار از درخت ِ دین پَر زد
نان ِ سیاست آجُر شد
زرّادخانه گشت اصطبل
جـِت اسب و موشک اُشتر شد
***
بنگر که چنگ و دندان ریخت
گرگان ِ زنده خوارت را
خوش موریانه غارت کرد
از ریشه چوب ِ دارت را
***
قِدّیس ِ آستان پـَر زد
وان رونق از دُکان کوچید
اسبابِ جور و وحشت سوخت
غوغای «خبرگان» کوچید
***
مسجد ز شرّ ِسود آسود
فقه از ولی رهایی یافت
دین از فسادِ قدرت رَست
یعنی خدا، خدایی یافت
***
اما تو فتنه‌ای بر جاه
قدرت به نام ِ دین خواهی
بیداد را خدا گویی
تن‌ها از او همین خواهی! ـ
***
چندان حریص ِ دنیایی
کز آخرت کنی دکّان
فنّ ِ تجارتت تزویر
دین، سکّه، تـُحفه‌ات ایمان
***
با این متاع ِ سالوسی
بازار زرگران سازی
قلب ِ مسینهء خود را
چون بار ِ زَر، گِـران سازی
***
وانگه به جانب ِ مغرب
چون شاهِ زرگران از شرق
شَلتاق‌ها کنی چون رعد
شلاّق‌ها زنی چون برق
***
یعنی: «انا العُدوّ اُلغرب
این مظهرالبَلا والکـَرب
یعنی: «انا الوَلیّ اُلامر
عِندالجهاد، عِند الحَرب! ـ
***
فی جُـبّـتی یَدالجبّار
بـِسم الفقیه، ذی المَسند
فی الدّار، قاصم الکـُفـّار
فی الدّهر، قاهراُلمُرتد
***
اما در این فریبستان
هریاوه‌ای که می‌گویی
پوچست و نهب ِ ایران راست
این فتنه‌ها که می‌جویی! ـ
***
آن هیکلی که بسته ستند
شاخت به دین، دُمت با غرب
بازارِ دلقکان خوش باد
از این تخاصُمت باغرب! ـ
***
این دشمنی نه با غرب است
این دشمنی بر آزادی ست
بر دانش است و بر قانون
بر زندگی ست، بر شادی ست
***
این دشمنی نه با غرب است
با حرمت است انسان را
با حِکمت است، با عقل است
با روشنی ست ایران را
***
ای جت سوار ِ بُمب افکن
رایانه (۲) باز روحانی
ای غازی (۳)،‌ای مسلسل بند
قدرتمدار ِ ایمانی
***
آیا شده ست تا یکدم
در لحظه‌های یکرنگی
بردوشت آن مُسلسل را
خوانی هجوم فرهنگی؟! ـ
***
باری چنان که حق داند
بر باطلی تو در این راه
پیکار توست با انسان
جهد تو فی سَبیل الجاه
***
بُنیان زننگ و بام از کین
برج سیاهِ تدلیسی
تاراج ِ آدمیت را
دستِ دراز ِ ابلیسی! ـ
***
با هرچه ذات ِ انسان را
حُرمت نهاد، در جنگی
پیش ِ تو فکر ِ آزادی
یعنی هجوم ِفرهنگی
..........................................
م. سحر
پاریس، تابستان ۱۹۹۹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اتومبیل بسیار مشهور مافوق اشرافی انگلیسی (Rolls Roys) - (۱) ـ
ـ (۲) ـ رایانه یعنی کامپیو‌تر
ـ (۳) ـ اسم فاعل از غزو به معنی پیکارکننده و جنگاور دینی ست. ـ
همچنین به معنای تاراجگر و معرکه گیر و رسن باز و فاحشه نیز
در فرهنگ‌ها آمده است. (رک. لغتنامه دهخدا)


۰۴ بهمن ۱۳۸۶

انتخابات ؟

به پــای صـنــدوق هــا رویــد!ـ
.. طرح از خــاور برای کتاب «قمار در محراب»ـ
...........................................................
ـبازهم یک بار دیگر در کشور طاعون زدهء ایران غوغای انتخابات به راه انداخته اند.ـ
در این 28 سال هرگز به اینگونه معرکه گیری های فریبکارانهء دستگاه جور خوشبین نبوده ام و اصولاً بازی ها و افزارسازی های سالوسی و سوء استفاده های مداوم حکام روزگار را ازمفهوم «انتخابات» و«مجلس نمایندگان» و مفهوم «جمهوریت» ومفهوم«حق حاکمیت مردم» همواره مضحک و درغالب موارد بیشرمانه ونفرت انگیزدانسته ام ـ
این امرکه چند شیخ بی عاطفه و جاهل یعنی کسانی که هرگز به انسانیت نیندیشیده اند و هرگز به ایران و ایرانیت اعتقادی نداشته اند ، درمجلسی به «نظارت استصوابی» بنشینند و ازمیان جمع دوسه هزار نفر ی خویشاوندان و نزدیکان و خودی های خوشخدمت ِ حکومت سرکوبگرخود، گروهی را ازغربال تحجر و بیمایگی و سرسپردگی عبور دهند و به مردمی که آنان را «صغار و محجور» می شمارند و با ایتام و دیوانگان برابر می انگارند معرفی کنند و از آنان بخواهند ــ و در حقیقت به آنان تکلیف کنند ــ که بروید و به این دست پروردگان ِمورد اعتماد ما رأی بدهید تا صندلی های مجلس اسلامی ما از «وکلای شما» خالی نماند یا دستگاه سلطانی ستمگر ولایت فقیه بی رئیس جمهور نشود ، نه تنها انتخابات نیست بلکه نمایش رذیلانه ایست که شرف و حیثیت انسان را به بازی گرفته است.ـ
این گونه هنگامه گردانی ها و معرکه گیری ها که بخشی از روحانیت شیعه به ایرانیان تحمیل می کند تا حاکمیت خونریز و فریبکار خود را مشروعیت بخشد و هستی ایرانیان را به باد فنا دهد ، انتخابات نیست. اهانت بزرگی ست به مردم و اهانت بزرگی ست به بشریت و به آبروی انسان!ـ
شعری که می خوانید در روزهایی سروده شد که آخرین نمایش های انتخاباتی «نظام سلطانی ـ ولایی» حاکم برای تعیین و در واقع تحمیل «رئیس جمهور» برگزار می شد.ـ
درج این شعر طنز آمیزرا ــ که همان روز ها در برخی نشریات و سایت ها انتشار یافته ـ روی این صفحات بی مناسبت نمی یابم و فرصتی می انگارم برای بیان اعتراض به این ترفند های بیمقدار و بدسگال که سال های سال است سرنوشت نسل های ایرانی را به هیچ می گیرد و «حق آزادی انتخاب» ، «حق انتخاب آزاد» و «حق حاکمیت» ملت ایران را به نفع مشتی شکمبارهء خدا دزدِ دینخواره از مردم این کشور سلب می کند و به یغما می برد!
ـ

بــه پـــــای صنـــدوق هــــا رویـــــد !ـ
به امر «شورای مُصلحان» ، زمانه منصور می شود
ـ «رئیس تشخیص ِ مصلحت» ، رئیس ِ جمهور می شود!ـ
دوباره آن صدرِ جانیان ، به صدر کشور کند صعود
پلیس ِ بین الملل ازین پدیده مسرور می شود!ـ
دوباره طعن جهانیان ، به جان ِ ایرانیان رسد
چنان که این زخم ِ نابکار ، کریه و ناسور می شود !ـ
دوباره تا اهل ِ روزگار ، به فتنه مشروعیت دهند ،ـ
به پای صندوق دعوت از صغار و محجور می شود !ـ
دوباره دریوزگان ِ شب ، به خدعه در بوق می دمند
که رأیتان گر مدد کند ، جهان پر از نور می شود!ـ
به خدعه در بوق می دمند ، که :«صالحانیم و سائسان !ـ
به پای صندوق ها روید ، که رزقتان جور می شود!ـ
که نانتان گرم می شود ، که آبتان سرد می شود
که جمعتان جمع می شود ، که رنجتان دور می شود!ـ
که بختتان باز می شود ، که قهرتان ناز می شود
که فردتان زوج می شود ، که زوجتان حور می شود !ـ
به پای صندوق ها روید که بزمتان را به حُکم ِ شرع
فزوده الکل ، دو درصدی ، به آب ِ انگور می شود !ـ
به پای صندوق ها روید ، که سنگ هاتان به سنگسار
گُزیده و خوش تراش تر ، به حدّ مقدور می شود !ـ
به پای صندوق ها روید ، که انتخاب ِ گـُزیدگان
نه طبق ِ «حُکم ِ حکومتی » ، نه وفق ِ دستور می شود!ـ
به پای صندوق ، اَسلـَمـوا ، به دادان ِ رأی تـَسلــَمــوا
که بر جهان حُکم ِ حق روان ، وگرنه با زور می شود !»ـ
***
ز رفت و نارفتتان چه سود ، به پای صندوق های رأی؟
که تـُخم ِ باطل به «حـُکم ِ حق» ، رئیس ِ جمهور می شود!ـ
................
پاریس ،13.6.2005م. سحر
طرح از خاور

۰۱ بهمن ۱۳۸۶

این سنگدلان

ایــن سـنــگــــدلان



بیداد بیست وهشت سـالهء استبــداد دینی ایــن روزهـــا
ازمیان جوانان ودانشجویان ایرانی قربانی دیگری گرفت:ـ
ابراهیم لطف اللهی ازسنندج
نمی شود،ونمی باید در برابراین جنایات مکررومستمّـر
حکومت دینی سکوت کرد!ـ
نمـی شـود و نمی بـایــد در جنـایات مکــرر و مستمــّـر
حکومت دینی شریک شد! ـ
با شمــا هستـم هـــی ... ! ـ
اگر زنده اید با شما هستم!ـ
................................................


این سنگدلان عدوی انسانیت اند
.
دشنام ِ وطن ، دشمن ایرانیت اند
.
مرگند ، شقاوتند ، جهلند و فریب
.
گـُرگند که در لباس روحانیت اند!ـ
..........................................
م.سحر
پاریس 21.1.2008

۲۷ دی ۱۳۸۶

چراغ راه

ـ... چـــــــــراغ ِ راه
.....................................................


در غم ای دل قرارگاه مکن
خانه در اشگ و دود و آه مکن
عمر، کوتاه و زندگی زیباست
روز بر زندگی سیاه مکن
چشم ِ رُستن به شوره زار مدار
گوهرِ دانه را تباه مکن
عشق اگر آیت ِ گناه شود
عشق بـُگزین و جز گناه مکن
اگرَت پویه نزد ِ آزادی ست
هرگز از پشت ِ سر نگاه مکن
بویهء داد اگر تراست به دل
جز خِرَد را چراغ ِ راه مکن .ـ

ـ....................................................م.سحر

ــــ.....................................پاریس ، 13/6/2007
........................................................
پویه : رفتن ، قدم برداشتن
بویه : آرزو
.................................
این شعر را می توانید در آواز همایون با صدای علی تهرانی از همینجـــــــــا بشنوید

۲۵ دی ۱۳۸۶

دست ابلیس

ـ این قصیده بخش دیگری ست از منظومهء «قمـار در محراب» ـ

ـ پیش از این بخش نخستیـن آن را بــه نـام «صـــورة الفقیـــه» ـ

ـ روی همین صفحات قرار داده بودم. (ر.ک. : درستون دفترهای ویژه) ـ

........................................................................ ـ

.ـ.... ـ.طرح ازدوست هنرمندم نقاش وتلخ نگار نامی«خـاور»است

ــ..... ویکـی از طـرح هـا و نقش هـای متعـددی ست کـه او

ـ...ـ...بـرای این کتـاب رقم زده است.ـ
ـ ..

ـ ...روزگاری ست که جز جهل و خیانت نخرند
ـ....................................................... سنایی
ـ.

دست ابـلـیـس


بنیاد ِ کید و زرق و کین

بر عرصهء ایران کنی

نامردمی در جلد دین

کالای هر دکّان کنی


بر درگه استاد شرّ

از دین کنی ذبح ِ بشر

برهستی ایرانیان

یورش بری ، تالان کنی


با شوق ِ جاه و نامِ دین

بر ساحت ِ ایران زمین

هم شعله در باور زنی

هم رخنه در ایمان کنی


انسان کشی از فرط کین

وین ننگ بربندی به دین

بر منبری با خطبه ای

صد گور آبادان کنی


هم دانی و هم فاضلی

هم قاری و هم قاتلی

هم راه ِ قصُابان روی

هم کار غسّالان کنی


ای دست ِ ابلیس ِ دغا

خود کیستی تا نا سزا

ازآستین بیرون شوی

وین ظلم با انسان کنی؟


خود کیستی ای ذات ِ بد

کز نامِ «الله اُلصمد»ـ

شمشیر بندی بر کمر

سرنیزه از قرآن کنی؟


خود کیستی ای ننگ خود

هم جام ِ خود ، هم سنگ ِ خود

کز خدعهء صدرنگ خود

گیتی خرابستان کنی ؟


جز ریشی و جز اشکمی

خود چیستی تا عالمی

زینگونه در گند افکنی

زیر عبا پنهان کنی؟


دست ِ رذیلت یاخته

بر مردمی درتاخته

دین را وسیلت ساخته

بنیان ِ کژ بنیان کنی !ـ


تا با تو این بنیادِ بد

برپای ماند تا ابد

محکم ز «حبلٌ مِن مَسد» (1)ـ

شالوده و ارکان کنی !ـ


طرح کجایی ؟ کار که؟

درجسته ای از غار که؟

نعش که ای؟ مردار که ؛

کز مرگ کسب ِ نان کنی؟


اینک جهان بر سفره ای

بنهاده ای در حُفره ای

حرصِ جهان اوباره را

دین خوانی و دربان کنی !ـ


ای حکم شرعت ، حُکم شرّ

خیرت نه جز خوف و خطر

بر کف نگیری جز تبر

گر راه زی بُستان کنی !ـ


خوانی به کفری نا روا

نفخ ِ شکم ، نفع ِ خدا

بر کاروان یورش بری

الله در انبان کنی !ـ


پیش ِ دُلار مغربی

اهدا کنی شرع نیی

وین کسب و کار مکتبی

با هستی ِ ایران کنی

پنداری از مردم کشی

مشعل پذیرد خامُشی

غدّارهء دین برکشی

یاغی شوی، طغیان کنی !ـ


با تیغ ِ قهر مرتضی

کشتار می کن حبّذا

قبل از غذا می کن غزا

تا نفس را قربان کنی !ـ


گاهی تبر ، گاهی قمه

برگیر دور از واهمه

رنگین کن از خون اطعمه

تا عشرتی برخوان کنی !ـ


همراه فتوای «ولی»ـ

با «قاتلان ِ محفلی »ـ

بردار شمشیر«علی»ـ

تا راه زی میدان کنی


دزد پس ِ دیوار شو

آدم کُش ِ غدّار شو

با دشنه رو ، با دار شو

تا کار کارستان کنی !ـ


ای دشمن ِ انسانیت

در قالب روحانیت

تا چند با دشمن دلی ،ـ

دین ، مایهء بُهتان کنی؟


بر خود گمانی کاین بدی

یابد حیات ِ سرمدی

وین نظم ِ انسان خواره را

بر خاک جاویدان کنی؟


بر خود گمانی بر زمین

بیداد و کین با نامِ دین

تا حشر پاید کاینچنین

بیداد ِ بی پایان کنی ؟


بر خود گمانی کادمی

از بیشی ات یابد کمی؟

کاین گونه صحن ِ عالمی

فرش ِ دد و حیوان کنی؟


بریاوه لافی ، لافِ تو

پوچ است چون اهداف تو

شرم آیدم زاوصافِ تو

اذعان کنم ، اذعان کنی!ـ


روز تو با ننگ است خوش

کامت به نیرنگ است خوش

ایران به فرهنگ است خوش

صـد قرن اگـر ویران کنی !ـ


زودا ز ری زی قـُم شوی

چون گـورِ ظالم ، گُم شوی

آدم شـوی ، مـردم شوی

فرمان دهد ، فرمان کنی !ـ

.................................... تابستان 1999

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ (1) فی جِیدُها حَبلٌ مِن مَسَد. ( و بر گردن او ست ریسمانی از لیف ِ خرما )ـ
ـ. قرآن کریم ، سورهء المسد ، آیهء 5