۲۵ دی ۱۳۸۶

دست ابلیس

ـ این قصیده بخش دیگری ست از منظومهء «قمـار در محراب» ـ

ـ پیش از این بخش نخستیـن آن را بــه نـام «صـــورة الفقیـــه» ـ

ـ روی همین صفحات قرار داده بودم. (ر.ک. : درستون دفترهای ویژه) ـ

........................................................................ ـ

.ـ.... ـ.طرح ازدوست هنرمندم نقاش وتلخ نگار نامی«خـاور»است

ــ..... ویکـی از طـرح هـا و نقش هـای متعـددی ست کـه او

ـ...ـ...بـرای این کتـاب رقم زده است.ـ
ـ ..

ـ ...روزگاری ست که جز جهل و خیانت نخرند
ـ....................................................... سنایی
ـ.

دست ابـلـیـس


بنیاد ِ کید و زرق و کین

بر عرصهء ایران کنی

نامردمی در جلد دین

کالای هر دکّان کنی


بر درگه استاد شرّ

از دین کنی ذبح ِ بشر

برهستی ایرانیان

یورش بری ، تالان کنی


با شوق ِ جاه و نامِ دین

بر ساحت ِ ایران زمین

هم شعله در باور زنی

هم رخنه در ایمان کنی


انسان کشی از فرط کین

وین ننگ بربندی به دین

بر منبری با خطبه ای

صد گور آبادان کنی


هم دانی و هم فاضلی

هم قاری و هم قاتلی

هم راه ِ قصُابان روی

هم کار غسّالان کنی


ای دست ِ ابلیس ِ دغا

خود کیستی تا نا سزا

ازآستین بیرون شوی

وین ظلم با انسان کنی؟


خود کیستی ای ذات ِ بد

کز نامِ «الله اُلصمد»ـ

شمشیر بندی بر کمر

سرنیزه از قرآن کنی؟


خود کیستی ای ننگ خود

هم جام ِ خود ، هم سنگ ِ خود

کز خدعهء صدرنگ خود

گیتی خرابستان کنی ؟


جز ریشی و جز اشکمی

خود چیستی تا عالمی

زینگونه در گند افکنی

زیر عبا پنهان کنی؟


دست ِ رذیلت یاخته

بر مردمی درتاخته

دین را وسیلت ساخته

بنیان ِ کژ بنیان کنی !ـ


تا با تو این بنیادِ بد

برپای ماند تا ابد

محکم ز «حبلٌ مِن مَسد» (1)ـ

شالوده و ارکان کنی !ـ


طرح کجایی ؟ کار که؟

درجسته ای از غار که؟

نعش که ای؟ مردار که ؛

کز مرگ کسب ِ نان کنی؟


اینک جهان بر سفره ای

بنهاده ای در حُفره ای

حرصِ جهان اوباره را

دین خوانی و دربان کنی !ـ


ای حکم شرعت ، حُکم شرّ

خیرت نه جز خوف و خطر

بر کف نگیری جز تبر

گر راه زی بُستان کنی !ـ


خوانی به کفری نا روا

نفخ ِ شکم ، نفع ِ خدا

بر کاروان یورش بری

الله در انبان کنی !ـ


پیش ِ دُلار مغربی

اهدا کنی شرع نیی

وین کسب و کار مکتبی

با هستی ِ ایران کنی

پنداری از مردم کشی

مشعل پذیرد خامُشی

غدّارهء دین برکشی

یاغی شوی، طغیان کنی !ـ


با تیغ ِ قهر مرتضی

کشتار می کن حبّذا

قبل از غذا می کن غزا

تا نفس را قربان کنی !ـ


گاهی تبر ، گاهی قمه

برگیر دور از واهمه

رنگین کن از خون اطعمه

تا عشرتی برخوان کنی !ـ


همراه فتوای «ولی»ـ

با «قاتلان ِ محفلی »ـ

بردار شمشیر«علی»ـ

تا راه زی میدان کنی


دزد پس ِ دیوار شو

آدم کُش ِ غدّار شو

با دشنه رو ، با دار شو

تا کار کارستان کنی !ـ


ای دشمن ِ انسانیت

در قالب روحانیت

تا چند با دشمن دلی ،ـ

دین ، مایهء بُهتان کنی؟


بر خود گمانی کاین بدی

یابد حیات ِ سرمدی

وین نظم ِ انسان خواره را

بر خاک جاویدان کنی؟


بر خود گمانی بر زمین

بیداد و کین با نامِ دین

تا حشر پاید کاینچنین

بیداد ِ بی پایان کنی ؟


بر خود گمانی کادمی

از بیشی ات یابد کمی؟

کاین گونه صحن ِ عالمی

فرش ِ دد و حیوان کنی؟


بریاوه لافی ، لافِ تو

پوچ است چون اهداف تو

شرم آیدم زاوصافِ تو

اذعان کنم ، اذعان کنی!ـ


روز تو با ننگ است خوش

کامت به نیرنگ است خوش

ایران به فرهنگ است خوش

صـد قرن اگـر ویران کنی !ـ


زودا ز ری زی قـُم شوی

چون گـورِ ظالم ، گُم شوی

آدم شـوی ، مـردم شوی

فرمان دهد ، فرمان کنی !ـ

.................................... تابستان 1999

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ (1) فی جِیدُها حَبلٌ مِن مَسَد. ( و بر گردن او ست ریسمانی از لیف ِ خرما )ـ
ـ. قرآن کریم ، سورهء المسد ، آیهء 5