۳۰ فروردین ۱۳۸۷

ایمان شیعه و غدرالفقیه

این سومین بخش از یک «سه گانه»است که خود بخشی از منظومهء «قمار در محراب» محسوب می شود.ـ
دو بخش دیگر این «سه گانه» پیش ازین با عنوان های «هجــوم فــرهنگی» و «میـعــــاد در لجن» روی همین اوراق و سپس روی سایت های دیگر انتشار یافته اند. اینک « ایمان شیعه و غدرالفقیه » ، بدون هیچ یادداشت و توضیح دیگری روی این صفحات قرار می گیرد.ـ

...................................................................

ایمــــان ِشیـعــــــه وغـَـدراُلــفـَقـیـــه
....................................................................

انکــار بســوزد چـــو شهــادت بفــروزد
ـ ................ مولوی (دیوان شمس)ـ
.........................................................
.
آن شهسوار غایب را
بیش از هزار و یکصد سال
ایمان ِ شیعه می آمد
هر صبحدم به استقبال

جان می فشاند و فردا را
هر شامگه گزین می کرد
وان مرکب مقدس را
در انتظار زین می کرد

چشم ِ صفا به ره می دوخت
آن مُنجی ِ نهانی را
تا مقدمش به جای آرد
میثاق ِ آسمانی را

چون آرزو، رها میکرد
هر بامداد ِ شورانگیز
یالِ سمندِ قدسی را
در آستان ِ رستاخیز

می سوخت با تبی عطشان
در شوق ِ ساعتِ موعود
تا پای در رکاب آرد
آن پی خجسته ، آن مسعود

تا آن دلاور ، آن بیدار
خورشیدِ صدر زین گردد
ظلمت زدای دهر آید
روشنگر زمین گردد

آزردگان ِ گیتی را
شوری به جان برانگیزد
دیوار کینه برچیند
برجِ ستم فروریزد

همراز ِ بویه ای روشن
با شوق ِ خالی از تردید
چشم ِ زمانه بر در بود
قلب ِ هزاره می کوبید

پایان ِ عهدِ ظـُلمتسار
آغازِ روشنی زا بود
امروز های وحشت را
شعله ی امیدِ فردا بود

هرلحظه انتظاری سرخ
در جان ِ شیعه برمی رُست
وز آینه ی غُبارینش
زنگار ِ مَظلمت می شُست

هر لحظه گوهری رنگین
درباورش چراغان بود
بر آسمان ِ رؤیایش
جشنی ستاره باران بود

با صد زبان هزاران زخم
در جانش «اَلاَمان » می گفت
شوقِ ظهور در قلبش
ـ«یا صاحب الزّمان !» می گفت1ـ

ایمان ِ شیعه در رَه داشت
یک شهسوار و دیگر هیچ
چون شمع ِ دودمان می سوخت
در انتظار و دیگر هیچ

یک شهسوار و دیگر هیچ
فرزندِ جان فشانی ها
آه ِ فشردهء صد قرن
در کام ِ بی نشانی ها

یک شهسوار و دیگر هیچ
قدّیس ِ قهرمان گوهر
نغمه ی رمیده در فریاد
روح نهفته در باور

یک شهسوار و دیگر هیچ
مردانه مَردِ دوران بود
حلقه ی وصال ِ دل با غیب
سرّ ِ حریم ِ وجدان بود

هم سوشیانت ، هم مَهدی
بومُسلم و تهمتن بود
اسطورهء رهایی ها
ذاتِ «دوازده تن» بود

با عمق روح ِ ایرانی
در ظُلمتی ستم بُنیاد
تنها «دوازده» اخگر
پیغام ِ روشنی می داد

در صُلبِ انتظاری صعب
«او» آن «دوازده کس» بود
در ژرفکام ِ غیبت ها
تنها حضور او بس بود

نامِ «امام» از وی بود
عِزّ «امام» با او بود
خورشید رستگاری را
شرق ی قیام با او بود

ایمان ِ شیعه گر یاد از
لفظِ «امام» می آورد
با وی خیال می انگیخت
از وی پیام می آورد

آوازهء سمندش را
دل بسته در علائم بود
جانش فروغ ِ «حجّت» داشت
چشمش به راهِ قائم بود
****
ای دزد باور، ای غدّار
یغماگر پیامی تو
اندیشهء امامت را
تاراج ِ عِزّ و نامی تو

ای دام ِ شرع و دین ! مکرت
ـ سرهنگی و ریاست را ـ ؛
بر مرکب ِ امامت بست
ارّابهء سیاست را

جادوی جاه در جانت
با جهل ِعامه شد همدست
یورش به کاروان آورد
ره بر امام ِ غایب بست

در گرگ و میش ِیک تاریخ
از اُشترت فروجستی
گفتی : « اَناالامام اُلوقت»ـ
بر راهوار ِ او جستی

ابرت شفیق و بادت دوست
برقت معین و یارت رعد
کیدی و ساعتی مسعود
وقتی خوش و قُماری سعد

شرقت مناره برپا داشت
غربت به بوق و کرنا بست
قدرت، «امام» نامیدت
حرصت زبان ِ حاشا بست

چشمِ جنون ملّی را
بر ماه دوخت تزویرت
تا دل بُریدگان از عقل
بندند دل به تصویرت

بر صحن ِ تـُندر و طوفان
آفاق در صواعق بود
بر دوش ِ ظلمتی نوزاد
تابوتِ صبح ِ صادق بود

وجدان ِ شیعه می پرسید :ـ
کـ «این جاه جوست آن غایب ؟»
غوغا چماق ِ کین می کوفت :ـ
کـ «آری ، هموست آن غایب ! »ـ

ایمان ز خویش می پرسید :ـ
کـ «آن شهسوار، باری اوست؟»
هذیان بر او غضب می کرد :ـ
«هرگز مپرس ! آری اوست !»ـ

زان عهد ها که در آغاز
با اهل ِ کاروان بستی
در نیمه راهِ تدلیست
یکّی نشد که نشکستی !ـ

با وعده های رنگینت
زی باغ ِ جنّت از آغاز
هرگز نشد دری پیدا
کان در نشد به دوزخ باز !ـ

گفتی : «روان شوی زی قم »ـ
اسب ِ قیام هی کردی
اما به نام ِ «قُم فَانذِر!»2ـ
انذارگاه ، ری کردی !ـ

گویی درخش ِ دیهیمت ،ـ
دل دررُبود و جادو کرد
آز از حریم ِ وجدانت
پیمان و عهد جارو کرد !ـ


گفتند : «یا امام الوقت !»ـ
گفتی : «اَن اَلوَلی اُلاَمر»ـ
دادی پیام ِ دین با زید
خواندی نماز ِ کین با عَمر

ایمان به مُهره پیوستی
در داو ِ انتظاری خوش
وز شوق ِ جاه بنشستی
بر عرصهء قماری خوش!ـ

بر بام روح ِ باورها
بشکستی آن علامت را
بردی به حجلهء تزویج
سُلطانی و امامت را

آن شهر آرمانی را
در ژرف ِ جان ایرانی
کردی بدل به ویرانه
با حِدّتی انیرانی !ـ

طرف ِ کُله نهادی کج :ـ
کآئین ِ سروری دانی
آئینه کردی از کینه
یعنی :سکندری دانی ! 3 ـ

زان گونه برق ِ تاجت شیفت
کت وعده ها برفت از یاد
منبر زقُم به ری بردی
بستی به تخت استبداد ! 4 ـ

آیات ِ آسمانی را
بازیچهء زمین کردی
ناموس ِ جبر شاهان را
جاری به نام ِ دین کردی !ـ

دستار چارده معصوم
بر تاج ِ قیصران بستی
وز کفر بدعت آئینت
تهمت بر این و آن بستی !ـ

از کبریای کینت ، مرگ
بر خاکیان فروراندی
صیت ِ قتال سردادی
آیات «اُقتلوا» خواندی!ـ

°°°
قرآن به دست و بد در جام
کارِ جهان به کامی نک !ـ
معمار انهدام ، اما
ـ«سُلطانوَلی امام»ی نک ! ـ

بر نعش ِ آن غیاب آباد
در چنگت این حضورستان
مسند نشان ِ ظلمتسار
فرمانروای گورستان !ـ

چکمه ی امامتت برپای
گیتی زطمطراقت کر
تیغ جفات بر مردم
ذکر خدات بر منبر

سنگی ز نفرت و بیداد
خشتی ز جور و بد عهدی
این دستگاه خونین را
خوانی «مدینَة اُلمَهدی»!ـ

خوانی مدینَة اُلمَهدی
بیت اَلفساد قدرت را
بر صاحب الزمان بندی
این غَدر بی حقیقت را !ـ

بر صاحب ازمان بندی
جَرح و قتال و غارت را
خونریزی و قساوت را
سرهنگی و صدارت را

بر صاحب الزمان بندی
هر آتشی که سوزاندی
جهلی که بر زمین کِشتی
جنگی که برفروزاندی

هیزم ز آدمی کردی
تا بر تنور ، نان بندی
وین «نَعمتِ خدا» یت را
بر صاحب الزّمان بندی

بر صاحب الزّمان بندی
بدمستی و خمارت را
وز کیسهء خدا بخشی
درباخته ی قمارت را !ـ

چون جام ِ عافیت، نوشی
زهرابهء شکستت را
وز خون ِ بندیان شویی
قهر ِ سیاهِ دستت را

درباخته ی قمارت را
زایران کنی طلبکاری
باج ِ عراق پردازی
خون در اوین کنی جاری !ـ

بر صاحب الزمان بندی
کین زارها که رویاندی
آن سروها که برکندی
وان دارها که رویاندی

آن داس ها که بخشیدی
نامردمان ِ ناکس را
کز بیخ و بن براندازند
آن اصله های نورَس را

آن شیشه ها که پیش از مرگ
دور از مرام ِ انسانی
هرصبحدم به فتوایت
پُر شد زخون ِ زندانی

آن عصمتی که در زندان
آلوده شد به دندانهـات
نَک ، آبروی ایران را
هیهات خامُشم ، هیهات !ـ

بر صاحب الزمان بندی
بُن مایهء پـَلـَشتی را
سربازکان گمنامش 5ـ
نامی سگان ِ گشتی را !ـ

[ سربازکان گمنامش
برکف گرفته خنجرها
در خون«سیرجانی ها»؟
در خانهء «فروهرها»؟

سربازکان ِ گمنامش
پروردهء تبهکاری
پهلودران ِپوینده» ؟
دام افکنان ِ «مختاری» !؟ 6

سربازکان ِ گمنامش
درمحفل تبهکاران،ـ
گرگان ِ آدمی رویان
خوکان ِ «واجبی خواران»!؟

حالی میان خوکستان
زآدمکشان فتوی دار
یک تن شهیر آفاق است
مُشتی نمونهء خروار!ـ

ای بدعت ، ای ظُلام ، ای بد
پروردهء تبهکاری
زین خونیان هزاران تن
گمنام و ناموَر داری !ـ

زین راهیان ِ دوزخسار
عطشان ِ نوره آشامی
بزمت هزار ها دراد
گویندهء «بده جامی !»ـ

ای بدعت ، ای ظلام ای بد
بر بام ِ ننگ ، اینت کوس!ـ
رسوا و همچنان پرباد؟
عریان و اینچنین سالوس!؟

سودای جاه را تهمت
بر پیر و بر جوان بندی
وین فرقهء قساوت را
بر صاحب الزمان بندی

در چنگ ِ وهم بفشاری
حلقوم ِ شادمانی را
بر بُن زنی جوانان را
غارت کنی جوانی را!ـ

نومیدوار و بی فردا
رو در سراب ناکامی
بندی به پای هستی شان
زنجیرِ بی سرانجامی !ـ

شبرو صفت ، حرامی خوی
در خون ِ صبح بیداری
زی خوابگاه دانشگاه
تاتاروش هجوم آری !ـ

قربانیان آزت را
سجاّده بر دهان بندی
کشتارِ اهل ِ دانش را
بر صاحب الزمان بندی!ـ

***
بر صاحب الزمان بندی
این چاهسار وحشت را
وزنعل ِ اسب ِ او دانی
توده ی غبارِ وحشت را

ای بدعت ، ای ظلام ، ای بد
وقت است تا زند فریاد
وجدان شیعه زین تلبیس
خون ِ خدا در این بیداد !ـ
................................
پاریس ، پائیز 1999 ـ م.سحر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یــادداشت هـــا
ـ1ـ بیت زیر در میان عامهء مؤمنانِ جهان ِ تشیّع بسیارمشهور است :ـ
یا صاحب الزمان به ظهورت شتاب کن ... مُردم به انتظار ِ تو پا در رکاب کن !ـ
ـ2ـ یا ایهاالمدّثر، قُم فانذر! ای مرد جامه برخود پیچیده ، برخیز و بیم ده![بترسان!]ـ
قرآن ، سورهء المدثر ، آیه های 1 و 2
ـ3ـ نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرفِ کُله کجنهاد و تند نشست کلاهداری و آئین ِ سروری داند !ـ
«حافظ»
ـ4ـ چو با تخت ، منبر برابر شود همه نام بوبکر و عُمّرشود
«فردوسی»
ـ5ـ شکارچیان انسان و خونیان مواجب ستان «امنیت خانهء مبارکه» شان را
«سربازان گمنام امام زمان » نامیده اند و می نامند.ـ

ـ6ـ هرچند فرم و محتوای این منظومه مناسب ارائهء فهرست بلندِ نام قربانیان نیست ،با اینهمه به قول نیمایوشیج از یادآوری «نام بعضی نفرات » خودداری نمی توانستم کرد.ـ