۲۰ مرداد ۱۳۸۷

راز سر به مُهر

راز ِ ســــــر بــــــه مُــــهـــــــــر..................................................



بگذار تا خیال تو زی ما سفر کند
وز بام ِغم به کوچهء شادی گذر کند
پروانه وار بگذرد از سیم خاردار
خشمی فرونشانـَد و شوری دگر کند
تاری به لرزه آرَد ازآن دل که سوخته ست
وین اخگرِ گداخته را شُعله ورکند
در ما غبارِ خستگی، آئینه را زدود
نوشین لبی غبارزدایی مگر کند !ـ
. ازمرغ ِ بال بسته سخن می کنی طلب ؟
او را چه جز فضای قفس نغمه گرکند؟
شعری شکسته می زند این ساز سوگوار
با وی مگو که پرده به راهی دگر کند
سازی که دستِ ظلمت شب زیر پا شکست
آخر چگونه قصّه ز مرغ سحر کند ؟
افسرد باغ و سبزه و گل درهوای جور
باد خزان بهارِ که را بارور کند ؟
ما تیره روز تر ز سرابیم و راه ، دور
چشم ِ دلی کجاست که درما نظر کند؟ـ
.
ـ« ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مُهر به عالم سَمر» کند.ـ*ـ
........................م.سحر

10.8.2008پاریس

....................................................................................
ترسم که اشگ در غم ما پرده در شود .........*
ـ ......... وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود
ـ............................. .......................حافظ