۱۱ مهر ۱۳۸۷

سکوت دوست



سکوت دوست

سکوت دوست مرا می بَرَد به غم، به جدایی
به بیم هیچ سخن، هیچ نغمه، هیچ نوایی

صدا نمی رسد از باغ جان به گوش طبیعت
شکوفه قصه نمی گوید از امید رهایی

هوا چنان که نبینیم ردّ پای عزیزان
فضا چنان که ندانیم تا که ایم و کجایی

جزیره ای ست که ما را محاط کرده به هولی
چنان که هیچ صدایی نمی رسد به صدایی

پرنده ای نسراید ترانه ای به درختی
کزان پرندهء دیگر کند ترانه سرایی

کز آن گلی بشکوفد وزان دلی بگشاید
سپیده سر به در آرد زپوستین ِ سیایی

جهان به نغمه درآید زنغمه ای که توگویی
فلک زبان بگشاید به شیوه ای که تو شایی

چرا سکوت چنین سد روشنایی و شعرست
میان حنجرهء آسمان ِ صبح ِ طلایی ؟

1.10.2008