۰۱ شهریور ۱۳۸۹

نهفته از من .... غزل : با صدای شاعر

نــهــفــتـــــه از مــــن

با صدای : م.سحر

زندانی آزاده


برای شیوا نظر آهاری
بانوی آزاده و انساندوست ایرانی که در زنجیر فقهای مستبد حاکم بر ایران اسیر است


...................................................


زندانی آزاده




ایران به جز از فخر به فرزند چه دارد؟

هرچند ندانسته که در بند ، چه دارد!ـ

شیواست یکی زان همه فرزند برومند

زندانی آزاده و آزادهء دربند


م.سحر
پاریس 16.8.2010
......................................................................
چقدر طرح گویا و زیبایی ست که مانا نیستانی
برای شیوا نظر آهاری ترسیم کرده است
درود بر این هنرمند با احساس و توانا

۳۰ مرداد ۱۳۸۹

آن آشـــنــــا .........یک غزل دیگر

آن آشــنــــــــا
..................................................................
......................
آن آشنا کجاست که شیدای اوستم؟

واو را به شهر خاطره در جستجوستم؟

زی کوی دوست ، بویهء دیدار ، باغ دل

با چشم و شامه درپی آن رنگ و بوستم

با من چه کرد و دور شد ازمن که اینچنین

در یاد او تنی که نگنجد به پوستم؟

موجم چنان ربود که گویی کنار خویش

چون سایه ای در آینهء روبروستم

از خود کرانه کرده و بادیگری سلوک

زان ، با غریبه ای ست که در گفتگوستم

دور ازمدار خویشم و مهجورم از دیار

روی دیار و دیدن ِ یار آرزوستم

هرچند آشیانهء ما صید باد شد

آن مرغکم که شوق ِ وطن در گلوستم

تا فتنه ، آبروی جهان را به خاک ریخت

آن آتشم که در طلب ِ آبروستم

هان ای دیارِ یار، بدان تا به کام ِ مرگ

با دشمن تو دشمن و با دوست ، دوستم
..........................
م.سحر18.8.2010

۲۲ مرداد ۱۳۸۹

سنگسار یا جنایت مقدس

سنگسار یا« جنایت مُقدّس»
............................


این روزها بار دیگر نام ایران در محافل مدافعان حقوق بشر و انجمن های انساندوست جهان ورد زبان هاست. بازهم قتل برنامه ریزی شدهء یک انسان ، به فرمان دستگاه عدالت نظام جمهوری اسلامی ، آنهم به شیوهء وحشیانهء سنگسار ، نام ایران را بر سر زبانها انداخته است.ـ
البته از فردای تسلط سیاسی و قضایی روحانیت شیعه بر ایران یعنی از سال 1357 تا امروز این جنایت شرم آور و عمیقا ضد انسانی که میراث شوم توحش عهد دقیانوسی و بازماندهء دوران کودکی بشر است در کشور ما رواج داشته و جان زن و مرد بسیاری را گرفته و حیثیت و آبروی انسان ایرانی را به باد داده است. ـ
امروز دیگر حتی کند ذهن ترین مردمان و نا آگاه ترین آدمیان نیز کمابیش دریافته یا آمادگی درک این حقیقت را یافته اند که اعدام انسان ها به نام اجرای «عدالت» یک قتل از پیش اندیشیده و اقدام به یک جنایت رسمی و تعمدی ست. جنایتی که لباس ژنده و مضحک عدالت به تن دارد و البته ، در کشورهایی همچون ایران و پاکستان و عربستان ، که مشروعیت قدرت قضایی متکی به مذهب و مأخوذ از احکام دینی ست وریشه در سنن مقدس نمای الهی دارد ، این جنایت به «توشیح ملوکانه» خداوند تبارک و تعالی رسانده می شود و به نام «حکم الهی و دستور خدا» در جامعه جاری میگردد و جان انسان ها را می ستاند بی آن که هیچگاه قاضی ناعادل ِنادان ِ بزهکار ، یا مأموران معذور اجرای حکم ، لحظه ای احساس گناه گنند یا دچار عذاب وجدان گردند. ـ
حقیقت امر آن است که این اقدام ، قتلی ست که خدای حاکمان ِ دینی ، شخصا به نام «عدالت» در جامعه به اجرا درمی آورد و مسئولیت آن را یک تنه برعهده می گیرد . در واقع امر، آنچه در جامعه شکل تقسیم کار اجتماعی به خود گرفته و در نقش قاضی و زندانبان ظهور و نمود یافته ، صورتی ست ظاهری و زمینی از یک توهم و حتی توحش آسمانی. زیرا بنا به تصور دروغینی که از هزاران سال پیش تا کنون ، کاهنان و متولیان معابد و کشیشان و ملایان در میان آدمیان رواج داده و آنرا به سنتی دیرپا و زوال ناپذیر بر ضد نیروی حیات و به ضد آزادی و کرامت انسانی آدمیان بدل کرده اند ، قاضی حقیقی در عرش کبریایی خود نشسته است و هموست که به صدور حکم مرگ فرمان می دهد و آن را به «داور دینمدار دادگستر» و « زندانبان متقی » ابلاغ می کند! ـ
بنا بر این ، در نظام های دینی و حکومت هایی از نوع ولایت مطلقهء فقیه یا ولایت مطلقه شیخوخ نفتی در حکومت سعودی ها و امارات عربی یا ولایت نظامیان خشک مغز و تبهکار و عبوسی همچون ضیاء الحق یا جانشینانش در پاکستان ، خداوند، خود هم قاضی و مرجع صدور حکم است و هم مجری و مأمور اجرای آن . ـ
ازینرو قـُضّات ِ حکم دهنده و مجریان فرمان مرگ ، نه تنها از قتلی که مرتکب می شوند احساس گناه نمی کنند و در برابر آن مسئولیتی نمی پذیرند ، بلکه به عنوان اطاعت کنندگان و کارگزاران« فرمان الهی» ، با هرکشته ای که از جامعه می ستانند ، غرفه ای از بهشت را نیز به خود اختصاص می دهند. ـ
بر این اساس ، حکم اعدام در جوامعی که زیر سیطرهء حکومت دینی به سر می برند، به معنای قتلی ست که فرمان آن را حضرت باریتعالی از ملکوت اعلای خود صادر می کند و به واسطهء « قاضی محترم» ِ دستگاه عدالت دینی و قصابان همراه و همدست او به اجراء درمی آورد. ـ
پیداست که چنین قتلی ، نه تنها مجریان ِ زمینی ِ «حُکم الهی » را از اجر ِدنیاوی ـ که همانا دریافت جیره و کارمزد چرب و نرم مربوط شغل قضا و حرفهء دوستاقبانی و جان ستانی ست ـ به تمام و کمال برخوردار خواهد ساخت ، بلکه قاتل را نیز درلباس«قاضی عادل » و «زندانبان چابُکدست و قاطع» اعتبار و حیثیت حرفه ای و اجتماعی افزون تری خواهد بخشید و به زینت « تقوای شغلی» و«ایمان ِ حرفه ای»خواهد آراست وبدینگونه آخرت «کسبَهء مرگ» را در جهان باقی، تضمین خواهد کرد و آنان را درکنار اولیاء الله و «غازیان دین گستر و عدالت پرور» زندگی جاودان خواهد داد و از جمله صاحبان ِ رزق مقسوم و زوال ناپذیربهشت به شمار خواهد آورد . ـ
در بارهء قتل به شیوهء سنگسار می باید گفت که اگرچه این جنایت نیز همان قتل عمد است ، با این وجود، برخوردار از کیفیت ویژه ای است که او را به مراتب از انواع دیگر قتل ها (همچون اعدام یا تروریا شیوه های رایج دیگر ) بی شرمانه تر و خفتبار تر و آدمیت سوز تر جلوه می دهد و ماهیت آنرا به کلی ازانواع فنون کشتار، مجزا و متمایز می سازد. ـ
اعدام مجرم یا متهمین به جرم یا جنحه درهر جامعه ای که صورت گیرد، یک قتل آگاهانه و عمدی ست که به واسطهء اهل حرفه ، متشکل از قاضیان و زندانبانان و مجریان جوخهء مرگ یا طناب دار و در سایهء چتر حمایت حُکام زمانه به اجرا درمی آید. ـ
در این قتل ، انسان ِ مقتول به دست کسانی کُشته می شود که در برابر اقدام حرفه ای خود ، از دستگاه رسمی حکومت و قضاوت مزد دریافت می دارند یعنی عمل ِ قتل به دست گروهی صورت می گیرد که از کارگزاران و مستخدمان حرفهء مرگند وهمگی آنان ازسوی حکومتگران به شغل کشتن گمارده شده اند و دستگاه حاکم و نهاد ِ رسمی قضاوت، آنان را درکنف حمایت مادی و معنوی، یعنی در پناه نعمت دنیاوی و رحمت اخروی حاکمیت سیاسی ـ دینی و«مقدس» خود قرار داده است. ـ
با اندکی توجه به نمایشی که با نام سنگسار درجامعه اجراء می شود یعنی ضمن تأمل و تعمق در بربریتی که حاکمان ِدینی، آن را مقدّس ترین نوع مجازات شمرده و در سایهء اختناق و سرکوب سیاسی ـ نظامی بر جامعه تحمیل کرده اند ، آدمی با نوعی از مجازات روبرو می شود که تفاوت کیفی و ماهوی با انواع دیگر مجازات ها دارد. زیرا صحنهء سنگسار، شاهد واقعیت تلخی ست که دامن انسانیت را به پلید ترین نوع جنایت می آلاید و داغ ننگ ِتوحش را بر پیشانی آدمی حَک می کند. ـ
این واقعیت ننگین و خفت بار، برخاسته ازهدفی ست بنیادین، که حاکم دینسالار را به سنگباران کردن قربانیان برمی انگیزد و صحنهء دردناک و خفّت بارِ یک مرگ تدریجی و خونین ِ یک هم نوع را در برابر دیدگان ِجامعه بشری به نمایش می گذارد. ـ
و این فاجعه همراه با هدف اندیشیده و برنامه ریزی شده ای ست که از نظرگاه حُکام ِ قاتل ، بر آنست تا اقتدار ِعدالت ربوبی و اخلاق دینی را که همانا اقتدار حاکم و انقیاد در برابر مذهب مختار اوست به اهل زمین یادآور شود و اینچنین ، به دعوی وی از« فساد فی الارض» پیشگیری گردد ! ـ
برمبنای چنین انگیزه و چنین هدفی ست که نهاد رسمی ِ «عدالت» در سایه و به اتکاء «شرع انور»، متون مقدس و آیات آسمانی و سنن موروثی پیامبران ِبنی اسرائیل ومُرده ریگ ِ فرمانفرمایان ماقبل تاریخی خاورمیانه و بین النهرین و میراث کـَهـَنه و گردانندگان معابد ایّام عتیق را ( که در سه جریان مذهبی یهودیت ـ مسیحیت و اسلام در تاریخ حیات بشر تداوم یافته است و ریشهء سه هزار ساله دارد) پشتوانهء معنویت و قداست این مجازات دهشتناک و توحّش بار می کند. ـ
اما به راستی ، حقیقت ِ این انگیزهء بنیادین کدام است و هدف اصلی ِ قتل انسان ها به شیوهء وحشیانهء سنگباران چیست؟ ـ
به نظر می رسد که مهمترین هدفِ سنگسار آن باشد که قاتلان اصلی (یعنی حکومتگران) بر کسانی حکومت کنند که از بابت شرکت در جنایت با خودِ آنان برابرند زیرا ضمن مشارکت در اجرای نمایش تراژیک ِحکم ِ مرگ، با قاضی و جلاد همراه و همدست می شوند. ـ
چرا؟
زیرا هنگامی که قتل یک انسان با تدابیرِ نهاد ِ حکومت به جمع واگذار می شود یعنی آن هنگام که وظیفهء کشتن، از اهل حرفه، یعنی از قاضی و زندانبان واستانده و به جامعه وانهاده می شود، دیگر در چنین وضعیتی هیچکس در قبال قتلی که اتفاق می افتد مسئول نیست زیرا کلّ جامعه در آن شرکت یافته و کشتاری ست که قداست پذیرفته و به ارزشی دینی بدل شده است و بدین طریق رذیلتِ جمعی لباس « تقوای جمعی» به تن کرده و معنای « فضیلت جمعی» یافته است. ـ
در اینجاست که حاکمان شقی،هرچند به جامهء «عادل تقی» مُلبّس اند، جامعه ای را که بر آن سیطره یافته اند، شریک درجنایت خود می کنند و دست های آلودهء بزهکاران و قاتلان را به آب مقدس دینی تطهیر ساخته و وجدان ملوث آنان را از ننگ ِ آلوده به خون می شویند و بدینگونه، نه تنها به تزکیهء روانی و عقده گشایی های آنان میدان می دهند و گره کور بدبختی ها و ادبار فردی و جمعی آنان را به واسطهء جنایتی مقدس می گشایند ، بلکه کلید غرفه های بهشت را نیز در کف آنان می نهند و بدین طریق به گشایش عقده ها و اطفاء آتش کینه ها و فروخفتن نسبی بیماری های حاد اجتماعی و روانی حکومت شوندگان میدان می دهند و جامعه قاتل را غریق ِ لذت بیمارگونه ای می سازند که راه را بر هرگونه بیداری وجدان فرو می بندد و قاتلان ِسرخوش و سرمست از لذت معنوی برخاسته از«جنایتِ مقدّس» را به وادی ِ رستگاری اخروی رهسپار می کند. ـ
چنین است که قاتل ِاصلی ، یعنی حاکم دینی ، کل جامعه را در قتلی که خود فرمانفرما و دستور دهندهء آن بوده است شرکت می دهد و«جناب ِ اَجَلّ» ِ او در پس دیوارهای گوشتی ِ جامعهء آلوده و قاتل، پنهان می شود و بدین سان خود را در برابر قتلی که اتفاق افتاده با دیگران برابرجلوه می دهد و به طریق اولی همچون دیگران ازهرگونه اتهام به قتل مصون می ماند. ـ
این است حقیقت ِ کردار ِ بی شرمانه ای که سنگسار نامیده شده و با اتکاء به سنت های عهد ِعتیق تقدّس یافته و در پوشش توجیهات مأخوذ از آیات و احادیث کتاب های کهن دینی و« اساطیرالاولین» ـ متعلق به روزگاران ظُلمانی و ایّام ِکودکی بشر ـ بر انسانیت تحمیل شده و طی هزاران سال ،مداوم و بی گسست ، حیثیت و کرامت آدمیان را به باد داده و سنگ های جهان را به خون بی گناهان آلوده است. ـ
سنگسار شرم آور ترین نوع ، از انواع ِجنایت هایی ست که بشر تا امروز، به کشف آن«توفیق» یافته و در طول حیات فیزیکی و بیولوژیکی خود، این روش را بر این کرهء خاکی آزمون کرده ولعنت کائنات و نفرین هستی ِگردنده را با بتِ این هنجار و این روش غیر معقول و توجیه ناشدنی با خود همراه کرده است. چرا که گروهی از انسان ها ، طی روزگاران دراز به نام خدا و دین یا به بهانهء «تهذیب اخلاقی» ، به شنیع ترین و شرمسارانه ترین شیوه ها ، قربانیان بیگناه و بسیاری از بنی نوع خود را به قتلگاه برده و جان های پاک و عاشق بی شماری را فدای جهالت فکری و فقر فرهنگی وبی خِرَدی ِ بدوی خویش کرده اند. ـ
ایستایی و سنگوارگی این قانون حتی با قوانین و نوامیس طبیعی نیز در تناقض است زیرا همهء عناصر طبیعت از گیاه بگیرید تا حیوان، و حتی جمادات، همه و همه پیرو قانون تحول و تطوّرند و سمت و سوی استکمالی داشته و دارند، اما این یاوه های چهار پنج هزارساله ، که روزگاری در قالب نوعی قانون و قرارداد بدوی ِآدمیان برای تسهیل امور روزانهء جوامع مابعد غارنشینی وضع شده بوده اند ، به جادوی دُگم های مذهبی وبه واسطهء قشریت و تحجر دکانداران دین، در پیکره واره ای از فسیل ها و سنگواره های خود همچنان منجمد و مومیای شده برجای مانده اند و تاهمین امروز درگوشه های مشرقی ِ این کره خاکی ، بر سرنوشت انسان ها فرمانروایی دارند و بر سر راه عقل گرایی و توسعهء فکری و مدنی و فرهنگی ابنای آدم سنگ می اندازند و سدِِ سدید می سازند و به روح بشریت چنگ می افکنند و سعادت و آزادی انسانها را به بازی می گیرند. ـ
واین در حالی ست که غالب ِ کـُد ها و هنجارهای مربوط به دورانها های عهد عتیق ، همراه با تحولات عقلانی بشر، کمابیش دچار تحول شده اند و خود را با پیشرفت ها و دستاوردهای علمی و فرهنگی انسان ها تطبیق داده اند . تنها این دسته از قوانین ِشرم آور ند که همچنان درسایهء مشروعیت دینی و به یُمن تأییدات و توجیهات مربوط به مناسک و آئین های کهن وسنّت های قبیله ای تدوام دارند و با تکیه بر اسطوره ها و افسانه های ماقبل تاریخی ، همچنان وقیح و چشم دریده بر وجود ِ ضد وجود خود سماجت می ورزند و به حیات ِ ضد حیات ِ خود ادامه می دهند. ـ
سنگسار نوع ِمنحصر به فرد و یگانه ای است در میان انواع تباهکاری ها که احدی از آحاد جامعه نمی تواند خود را از آلودگی آن مُبرّا بداند و هیچ فردی به دستاویز هیچ توهمی قادر نیست تا دامن خود را از پلشتی آن پاک سازد و به یمن توهمی فریب ناک ، گمان بَرَد که در آن شرکتی نداشته بوده است. ـ
تنها یک انسان ، بر اساس روایات میتولوژیک مذاهب سه گانهء یهودی ـ مسیحی ـ اسلامی ، این عمل را نه آن که تقبیح کند ، ـ که نکرده است !ـ بلکه اجرای آن را دشوار و ناشدنی یافته و به شیوه ای تمثیلی پیام خود را به مردمان ِ کف به دهان و شیفتهء جنایتی رسانده است که به تلقین متولیان سنّت و پاسداران آئین های سنگواره ای (مناسک آئینی یا ریت ها)* میل هولناک جنایت ، وجودشان را تسخیر می کرده است و این انسان والا همانا عیسی مسیح بوده است. ـ
بر طبق متون انجیل های چهارگانه ، مسیح ، بی آن که قاطعانه بگوید قتل انسان ها به جرم زنا ، آنهم به شیوه توحش بار سنگسار کار ناصوابی ست ، کوشیده است تا سنگی برسرِ راه قاتلان ِ شیفته و سرسپُردهء سنّت و موجودات ِ معتاد به لذت قتل قرار دهد. ـ
ازین رو به آنان گفته است که :« تنها ، آنکه او خود هرگز مرتکب گناهی نشده است حق دارد که نخستین سنگ را به فردی که محکوم به سنگسار است پرتاب کند!» ـ
این سخن و این اندرز مسیح ، برجسته ترین و زیبا ترین اقدام ِمُهمی ست که تا کنون، یک انسان ،برای ایجادِ مانع در برابر این بربریت شرم آور برخاسته ازعهود غارنشینی ، کرده است. ـ
اما با نهایت دریغ ، طی دوهزار سال تداوم مذاهب یهودی ـ مسیحی و اسلامی در وسیع ترین پهنهء این کرهء ارض و در میان میلیارد ها میلیارد انسان خاکی ، نشان داده شده است که قشریت و سنگوارگی ذهن بشر، معتاد به لذّت ِ قتل و شیفتهء ارتکاب جنایت است تا آنجا که به سادگی می تواند حُکم و اندرز مسیح را به هیچ بگیرد و ناشنیده انگارد.
گویی این کشش و کُنش واین پندار و توهّم ِ رقّت آوری که انسان های جهل زده را به ارتکاب جنایت بر می انگیزد ، آنچنان در نهاد یا در وجودِ آنان قوی و پایدار ست که ایمان ِ مذهبی وفرمان برترینِ پیامبران نیز مانعی در برابر آن ایجاد نمی تواند کرد. ـ
قرآن ِ محمد که ششصد سالی پس از مسیحیت پیدایش یافت ، ظاهراً سخن مسیح را ناشنیده گرفت و قاطعانه کشتن ِ انسان دیگری را به واسطهء سنگسار یعنی به وسیله و دخالت«اُمت» یا اعضای جامعهء مؤمنان، تقبیح نکرد و چنین بود که از این طریق ، بهانهء کافی و دستاویز لازم ، به ملایان و متولیان دین و معبد بانان ایمان مذهبی مردم داده شد تا درطول تاریخ تسلط هزار وچهارصد سالهء اسلام ، نه تنها جان ملیونها بی گناه گرفته شود، بلکه میلیاردها و میلیاردها انسان در این چهارده قرن ، بنا به حُکم سنگسار و قانون ِقصاص به قاتلان بالقوه و قاتلان بالفعل بدل شوند.در اینجا این سئوال طرح کردنی ست که آیا هرگز ـ از دوران پیش از تاریخ تا امروز ـ ، قانونی جنایتبار تر از قانون سنگسار ونیز قانون قصاص بر ضد بشریت وضع شده بوده است؟ و آیا امروز در این سالهای آغازین هزارهء سوم، اجراء کردن چنین قانونی را در سطح جامعهء ملل و برضد سرنشینیان معاصر ما براین کرُهء خاکی نمی باید جنایت برعلیه بشریت دانست؟ ـ
امروز وقت آن رسیده است که باب این توحش مسدود شود و بر همهء اهل دین و جامعهء دینی جهان فرض است که در برابر این عمل دهشتناک و جنایتبار قد برافرازند و بیش ازین و پس ازین انسانیت را با اتکاء و به بهانهء یک کُد بدوی فسیل شده و بر مبنای یک رسم پوسیدهء عهد دقیانوسی به قربانگاه جهالت نبرند . ـ
رسم و آئین و مناسکی (ریتوئل)* که هیچ ریشه وخاستگاه مقدّسی هم ندارد، بلکه به واسطهء چند لوح گِلین، بازمانده از اعصار دور ، همچون میراثی شوم از یک حکمران ِفرعون خو به نام حمورابی برجای مانده و سپس به کتّب ِمقدّس دینی راه یافته است . دستور العمل های بسیار کهنی که شاید از آباء و پیشینیان قبیلهء حکمران خونریز یا قبایل پیش از قبیلهء وی برجای مانده و آدمیان را در دام توحش خویش به اسارت گرفته اند . ـ
و با کمال تأسف این قوانین متحجر عهد عتیق تنها از آن رو وتنها به این بهانه توانسته اند، طی قرن ها، بلکه هزاره ها بر سرنوشت انسانها تسلط یابند که به مُهر مقدس دینی ممهور بوده ازتأییدات و توجیهات کاهنان و کشیشان و ملایان برخوردار شده و بدین طریق شأن ربوبی وتقدس الهی یافته بوده اند. ـ
این قانون بشری نیست و پست ترین و چندش آور ترین اختراعی ست که بر ضد بشریت و برضد فضیلت آدمیان و بر ضد والایی انسان در این کرهء خاکی واقعیت یافته و به عمل در آمده است. ـ

سنگها را ببندید
تا انسان ، آزاد زندگی کند. ـ


م.سحر
پاریس ،6.8.2010

.................................................................
یادداشت :
Rite *
Rituel **
.............................................................................

در پایان شعر کوتاهی را که من سه سال پیش در تقبیح این جنایت مشروع و تبهکاری مقدس سروده ام
از نظر خوانندگان می گذرانم: ـ

رغم رسم ِ بی شرم و جهالتبار سنگسار سروده شد. ـ
پس پیشکش ِ همهء جان های عاشقی باد
که به حکم این سُنـّت ِ پَستِ ضد انسانی به قتل رسیده اند
.
ـ

سنـــــگســــــــار

با دست ِ خود به پیکر ِ خود سنگ می زنی
خاکت به سر که بر سر ِ خود سنگ می زنی ! ـ
قاتل به حُکم ِ قاضی ِ شرعی و غافلی
ور خود به حُکم ِ باور ِ خود سنگ می زنی
بیداد ، سنگ ِ کینه به دستت نهاد و تو
در سایهء ستمگر ِ خود سنگ می زنی
نیم ِ وجود ِ توست به میدان ِ قتلگاه
بنگر به نیم ِ دیگر ِ خود سنگ می زنی
سنگی که می زنی به تماشای سنگسار
بر آبروی مادر ِ خود سنگ می زنی ! ـ

پاریس ،22/6/2007/
......................................................................................................................................

این شعر را می توان با صدای گرم دوست هنرمندم علیمحمد تهرانی در آواز کرد بیات در این سایت و از همینجـــا شنید: ـ

۲۱ مرداد ۱۳۸۹

غرقم به کار عشق...


غــــرقـــم بـــه کــار عـشــق...

نقاشی : م.سحر
........................................


غرقم به کار عشق که چون می بَرَد مرا

بی شک به مرزهای جنون می بَرَد مرا

می خواندم به عرصهء آوردگاه ِ خویش

و ز راه ِ دل به وادی خون می برد مرا

مانداب ِ عافیت نه سزاوار عُمر ماست

شادا که دست ِ مِهر برون می برد مرا

امواج ِ دوردست صلا می زنند و او

نزد صفای آینه گون می برد مرا

گـُم گشتهء گذشته ، همآواز ِ آرزو

آینده را، ز شهر کنون می برد مرا

خوش می بَرَد مرا و ازین خوشتر آن که وی

پاک از میان مردم ِ دون می برد مرا

با چتر شوق و شاخه صلحش در اهتزار

نیک از کنار خیل حرون می برد مرا

هرگز مباد تا خبر آید که روزگار

در اضطراب خود به سکون می برد مرا
پاریس
10.8.2010




۱۲ مرداد ۱۳۸۹

غزل دیگر

غــــــزل

نقاشی: م.یحر




یادت اگرچه دیر نشستته ست


زیبا بر این ضمیر نشسته ست


شاداب چون ستارهء روشن


بر گنبد کویر نشسته ست


گویی به روی شانهء خورشید


مرغی بهانه گیر نشسته ست


برشاخهء امید غنوده ست


در خلوتِ فقیر نشسته ست


یادت کنار پنجره ء دل


باتاج بر سریر نشسته ست


بیرون ، اگر به کام ِ سیاهی ست


شب در میان قیر نشسته ست،ـ


شادم که در کنار تو با من


آزادگی دلیر نشسته ست


.....................................................

م.سحر
پاریس 2.8.2010