۰۵ مهر ۱۳۹۰

با مدعیان در خشکسالی و دولت دین


با مدعیان در خشکسالی و دولت دین


دولتِ دین


چکمۀ تکبیر

تا دولتِ دین به پاست ، تزویر به پاست

قلّاده به گردن است و زنجیر به پاست

در دل ، حَجَر ُالاَسوَد و شمشیر به دست ؛

قرآن به کف و چکمهِ تکبیر به پاست

قحط ِ وفا

تا دولت دین به کار ، بَد بر کار است

تزویر و دروغ ، سکّه در بازار است

قحط ست وفا و نا پدید است شرف

بیدادگری وزین ترین کردار است

همنشین


گر منبر و تخت همنشینان باشند

مسند طلبان ، خداگزینان باشند

زینگونه شقی ترینِ قدرت خواهان

درجامۀ مُتّقی ترینان باشند ! ـ

دراز دستی

با سلطهء دین ، دروغ و پَستی آمد

کوته فکری ، دراز دستی آمد

نشگِفت ، گر آسمان بخیل است به خاک

زینسان که خدا به خودپرستی آمد

تجارت با خدا

دین حربۀ زور و جهل و غارت کردند

سرهنگی و سرقت و صدارت کردند

نشگِفت، اگر شده ست دریا برهوت

زینگونه که با خدا تجارت کردند ! ـ

نیرنگ

با دولتِ دین جهان بر انسان تنگ است

زیرا که خدا وسیلۀ نیرنگ است

شرم و شرف و شعور و شوق ، ارزش نیست

آزادگی ، آزار و عدالت ، ننگ است

خفقان

با دولت ِدین، درخفقانست انسان

زیر ِ پی ِ جهلش ، استخوانست انسان

در قعر ِ مغاکِ خاک ، پا در زنجیر

پیوسته نظر بر آسمانست انسان

درصفِ بیداد

در دولت ِدین ، راه بر انسان بسته ست

شرم و شرف، از ضمیر و وجدان رسته ست

آزادگی از نیش ِ رذالت خسته ست

چون در صف ِ بیداد ، خدا سردسته ست ! ـ

آلودگی

در دولتِ دین ، هالۀ ماه ، آلوده ست

چون دامن ِ تقوا به گناه آلوده ست

نیکی به رذالت و تقدّس به لجن

حق در کفَن و زُهد به جاه آلوده ست !ـ

شرم ِحدا

در دولت ِ دین خدا به شرم است اندر

دل در خفقان و جان به چرم است اندر

باطل به لحاف ِ گرم و نرم است اندر

حق ، تافته در زمین گرم است اندر ! ـ

قعرِ زمان

خون حنجره شد ، صدا بر او آویزان

دین دار شد و خدا بر او آویزان

در قعر زمان میان امواج مهیب

کشتی بشکست و ما بر او آویزان

گدایی

دین دار شد و جهل ، خدایی می کرد

بر تخت فقیه پادشایی می کرد

در کوی چنین «مدینة الاخلاقی»

فضل و ادب و شرف گدایی می کرد

وعده گاه بهشت

سی سال و سه سال دین به کف خنجر داشت

وز عربده ها گوش ِ دوعالم کر داشت

آن وعده که زی بهشت می داد فقیه

در قعر عدم بود و به دوزخ در داشت


مُدّعیان


دام ِ دغل

ای مُدّعیانِ دین ، اگر دین دارید

از بهر چه ، بر آدمیان کین دارید ؟

دام ِ دغل از خدا و قرآن سازید

وز خلق نه جُز ناله و نفرین دارید !ـ

رحم

ای مدعیان دین به دین رحم کنید

زین فرش ، بر آن عرشِ بَرین رحم کنید

از بهر ِ زمین بر آن خدا بد نکنید

وز بهرِ خدا بر این زمین رحم کنید

هرزه

ای دینورزان ، بس است کین ورزی تان

بیداد ِ درونمرز و برونمرزی تان

هرزید، هزار ساله هرزید و هنوز

آگاه نگشته اید ازین هرزی تان !ـ

شغل

ای مدعی خدا ، بس است این بازی

بر دار و ندار خلق ، دست اندازی

شغلت نه امارت و نه خون ریختن است

آن به که به شغل خویشتن پردازی ! ـ

آزرده

ای مدّعی خدا ، به کیدت مُردیم

در دام ِ تو از خدا و دین آزردیم

پندارـ کژ ِ مات بر این مسند بُرد

مُردیم و ترا به گور ، با خود بُردیم

قتلِ خدا

زینگونه که خنجرِ دغا در مُشتی

ای مُدّعی ی خدا ، خدا را کشتی

دامان ِ فرشتگان به ننگ آلودی

دستار ِ پیمبران به خون آغُشتی

غبطۀ ابلیس

با جور تو اهل فرش آزرد از عرش

بیداد و فریبت آبرو برد از عرش

ابلیس که دلدادهء تلبیست بود

گویند که بر تو غبطه می خورد از عرش



دروغ و خشکسال

1

گویند که داریوش نیکو کردار

درخواست ، دو آرزوی نیک از دادار :

کاین کشورم از دروغ برهان و فریب

وزآفت خشکسالی اش ایمن دار

2

با آن که به آرمانِ ما می شاید

میهن ز دروغ و خشکسال آساید

افسوس ، دروغ بر دروغ افزایند

فریاد که زهدان زمین خشک آید



................................
م.سحر
24.9.2011 و 25 پاریس

http://msahar.blogspot.com/








..............................................................