۲۹ فروردین ۱۳۹۲

تراژی ـ کُمیک
















تراژیـ کُمیک
ـــــــــــــــــــــ

از خنده می میرم بر احوال زمانه

وز گریه غرقم در سرشگ بی بهانه

آن خنده و این گریه  گویی سرنوشتی است

کز خویش بر پیشانی ام دارد نشانه 

گویی که ما را از غم دلقک سرشتند

یا دانه مان در بی نشاطی زد جوانه 

یک لحظه می خندیم و بارانی ست دلها

صد نوحه مان پنهان بود در یک ترانه

گویی عزاداری عروسی کرده در ما

یا در قفس کره ست ، شادی آشیانه

حتی خدا ، گرُزی ست در دستان ابلیس

حتی جهنم غُرفه ای دارد به خانه 

غوغا غبار افشانده و آفاق ، مسدود

گم گشته گویی راه ما در این میانه !

سر در کف ما مانده بی سامان و مهجور

مو بر سر ِ ما نیز می ترسد ز شانه !

از دیگران نالیم و خودکردیم ازین سان

سیلِ لجن بر آرمان هامان روانه

م.سحر
18/4/2013

هیچ نظری موجود نیست: