۱۰ بهمن ۱۳۹۲

ارشاد کردید ما را


ارشاد کردید ما را...   

این شعر به تأثیر از بیانیه های پر سوز و گدازی ست که این روزها از این سو و آن سوی ایران و بیرون از ایران در ستایش یکی از متولیان حسینیه ارشاد صادر می شود.
آنهایی که دوران پیش از انقلاب و مراحل انقلاب را تا امروز به خاطر می آورند و سی و پنج سال بیداد حکومت ملایان را به چشم دیده اند و به جان چشیده اند ، نیک می دانند که حسینیه ارشاد یکی از مراکز ترویج اسلامیسم سیاسی در ایران بود و در راهی قدم نهاده بود که نمی توانست جز به حکومت ملایان ختم شود.
نیز می دانند که کسانی همچون میناچی ابراهیم یزدی ، مهدی بازرگان ، احمدصدر و به طور کلی سران نهضت آزادی با ابزار سیاست کردن دین ، کشور ما را با فاجعه ای بزرگ رویرو ساختند .
ازین رو به طور قطع در سوق دادن ایران به تباهی و ظلمتی که هم اکنون ملت گروگان آن است ، سهیم اند .
با این حال متأسفانه به جای آن که گذشته خود را نقد کنند و از نتایج دهشتناکی که برنامه های ناخالصانه و در هرحال شبهه ناک آنان برای کشور ما به بار آورد ، در پیشگاه تاریخ ، از ملت ایران عذر بخواهند باز هم بر طبل اسطوره سازی های پیشین می کوبند و مبدعان و متولیان یک نهاد سیاسی ـ ایدئولوژیک همچون حسینیه ارشاد را خدمتگزاران و قهرمانان مردم ایران جلوه می دهند.
اینجانب به لحاظ فردی با هیچیک از آقایان و بانوان خصومتی ندارد و از این دیدگاه به خانواده متوفی تسلیت می گوید ، اما به لحاظ اجتماعی واز دیدگاه وجدان تاریخی ، تنها به عنوان یک ایرانی ، سکوت را در این گونه موارد بر خود حرام می شمارد.
قطعا بسیاری از این دکتر ها و مهندس های درس خوانده و مؤمن و نمازخوان سالهای 40 انسانهای خوش قلب متواضع و سلیم النفسی بوده اند اما آنچه که در زمینه سیاست کرده اند ، نتایجی بس شوم به بار آورد و علت آن بود که دین را به ابزار سیاست و قدرت بدل کردند.
ازین رو برای تیز کردن ذوالفقار علی و شمشیر حسین که از 61 هجری به اسطوره های شیعه بدل شده بودند ، بر ضد حکومت وقت به برخی علوم انسانی توسل جستند ودر ترغیب و «ارشادجوانان» به دین سیاسی تا آنجا پیش رفتند که از نظریات بلشویسم روسی  و چه گواریسم آمریکای لاتینی نیز درنگذشتند تا مبادا اسلام انقلابی آنها از رقبای مارکسیست آنان عقب بماند !
این نوگرایی حسینیه ارشادی چه دروجه چپ و چه در جناح لیبرالی اش از سوی هرکسی که تدارک دیده شده بود و از جانب هر نیرویی که حمایت می شد ــ اگر نگوییم بدسگالی ــ یک اشتباه بزرگ و فاحش بود که به جز حاکمیت بیداد و سیاه ملایان ، دوست و دشمن از آن ضرر دیدند ، زیراکه باز هم تکرار می کنم :
عده ای درس خواندۀ مؤمن اهل سیاست ، اسطوره های دینی شیعیان و دین سنتی را در پرتو نگاهی که از دیگران به امانت گرفته بودند ، بدل به ابزار سیاست و قدرت می کردند. و این ابزار سیاست کردن از دین سر انجام اژدهای افسردهء اهل شرع را جان دوباره داد و به جان ایرانیان انداخت.
این هاست آنچه مرا به سرودن این شعر هدایت کرده است.
هرگز قصد رنجاندن فرد یا گروهی درمیان نیست ، اما من همواره از سی و پنج سال پیش تا امروز به سنت شاعران دوران مشروطیت برآن بوده ام که آنچه را حق می شمارم در بیان آرم و به لکنت دچار نباشم و بهای آنرا هم پرداخته ام و همچنان می پردازم
محمد جلالی چیمه (م.سحر)
30/1/2014

کافی است دیگر خدا را  
ارشاد کردید ما را ! 

تقوا و دین هدیه کردید
رندان یک لاقبا را

راندید  ابلیسِ کین را
بستید دست هوا  را

انگشت ارشادتان کرد
مکتومِ  دین  آشکارا

دیدیم روحانیت را
دیدیم  روحِ ولا را

دیدیم معصومیت را
دیدیم صدق و صفا را

برچیده دیدیم  از مُلک
بازار زهدِ ریا را

ابزار جهل و جنون را
اسباب جور و جفا را

دروازه ها برگشادید 
آن روضۀ  دلگشا را

گسترده دیدیم برخاک
خوانِ نعیمِ نوا را

رویانده دیدیم در باغ
آن سدرة المنتها را

پیوسته دیدیمتان بود
 درجمعِ نادار  و دارا

با دوستانتان مروت
با دشمنانتان  مدارا

در شهر و دِه تازه کردید
هنگامۀ  کربلا را

دادید  درس  امامت
برداشتید آن  لوا را

مات ام  که خوش پی نهادید
بنیادِ ماتمسرا را

اکنون طلبکار خلقید
این ظلمِ بی انتها را

چشم خطا بین ندیده ست
در آرمانتان خطا را

درکارهاتان دغل را
در داوری تان دغا را

چندان رضایید از خود
کاین مردم نارضا را

هرگز نبینید و جویید
زانان همین مرحبا را

خودخوانده ، تقواگرانید
خوان گستر اولیا را

با دین مردم تجارت
کردید،  و خوش ناروا را؛ ـ 

اما نبودید درمان 
بیماری بی دوا را

هستی ربودید از ایران
دادید اهل عبا را

افزون تر از چکمه کردید
نیروی نعلین ها را

نگشود دست  رهایی
 دروازۀ ناکجا را

اما جهنم فروبرد
در آتشِ خویش ، ما را

نک ما به دوزخ گرفتار
طوبا و کوثر شما را

........................................
م.سحر
30/1/2014
































































۰۷ بهمن ۱۳۹۲

ای زنان دلیر میهن من




م.سحر                                                                    

برای شنیدن این شعر با صدای شاعر 
روی تیتر بالا کلیک کنید

۰۴ بهمن ۱۳۹۲

پلمب خواهد شد





پلمب خواهد شد                                             


بعد از چندین دهه عربده جویی و خطر آفرینی برای کشور و به باد دادن میلیارد ها دلار ثروت مردم مظلوم ایران سرانجام تسلیم زورمند تر از خود شدند و بساط هسته ای شان را که به خرج کودکان فقیر و گرسنۀ ایران ساخته بودند پلمب کردند.
این شعر متأثر از این خفت و سرشکستگی جدید حکومت ملاهاست.



زمانتان و فضاتان پلُمب خواهد شد
طنین عربده هاتان پلُمب خواهد شد

چنین که شرم و حیاتان پلُمب بود ازپیش
به کام ِ شرع صداتان پلُمب خواهد شد

فریب و روی و ریابود اصلِ دین شما
فریب و روی و ریاتان پلُمب خواهدشد

از آن که قاتل و ویرانگر است و ایرانسور
خداگواست خداتان پلُمب خواهدشد

عذاب بود و ستم بود هدیه تان به جهان
اذان ِ روز عزاتان پلُمب خواهد شد

اگرچه دیر ولی دور نیست فردایی
که ریش ِ بسته حناتان پلُمب خواهد شد

نساختید ، وبه بُن کوفتید و سوزاندید
تبر به دست بلا تان پلُمب خواهد شد

نشد به سی سده ظلمی که رفت در سی سال
بَدی به بندِ قباتان پلُمب خواهد شد

گمان برید که رَستید و از خطر جَستید
خطر به زیر عباتان پلَمب خواهد شد

م.سحر
24/1/204


۰۲ بهمن ۱۳۹۲

حق مسلم مُهروموم شد



           
حق مسلم مهر و موم شد


سایت غنی سازی اورانیم نطنز که سالها بر سراو عربده جویی ها کردند و از حق مسلم دم زدند ، سرانجام از سوی قدرت های غربی پلمب شد.
.................................
1

ای آن که آرزوی تو بمب است
حق مسلم تو پلمب است

دیریست زور و ضرب تو شاخ است
عمری ست نقش پای تو سمب است

دینت ستمگر است و صدایت
آوای وحش و طاق و طرُمب است

هرچند آدمی به تظاهر
مخفی درآن عبای تو دمب است

عقلت فسرده در سرِ مسحور 
جهلت ولی به جوشش و جنب است

اینک به دست قدرت فائق
حق تو در نطنز پلمب است!

2

سانتریفوژها مُهر و مومند
زیر تختِ  وزیر علومند

آب سنگین زسرچشمه بسته ست
دستِ حقّ مسلم شکسته ست

سوخت آن کیکِ زرد و طلایی
تحفه ی  قدسی و کربلایی

شد مُسلّم که حق مسلم
زیر ابر خدا می کِشد نَم

جیب دزدانِ دریا غنی شد
پشتِ  ایرانیان  مُنحنی شد

آز شیخِ  دغا آتش افروخت
کشتِ اورانیم در غنا سوخت

زورمندان به خلوت نشستند
شیخ را دست بر هسته بستند

اهل دین فکر جانانه کردند
چرخشی قهرمانانه کردند

آن انرژی که در هسته ها بود
حاصلش بسته در بسته ها بود ،

ناگهان باد شد در فضا رفت
بوی گندش به زیر عبا رفت

حق خود گر به مُلا سپاری
حاصلی جز ندامت نداری !

حقت این گونه گردد حراست
دین اگر   دم زند از سیاست

دهر را اینچنین است بازی
عقل خود را به دین گر ببازی !

م.سحر
23/1/2014
        


۳۰ دی ۱۳۹۲

جنس ما چیست؟



جنسِ ما چیست؟


زندگی نیست ، لیک ما هستیم
او اگر نیست، ما چرا هستیم ؟
زندگی نیست ، دین به جای وی است
ما در این وضع نابه جا هستیم
زنذگی نیست ، مرگ اما هست
ما  هوا زی در این هوا هستیم
کاسهء داغ تر زآش ، آری
صاحبِ دین تر از خدا هستیم
سایه ای اوفتاده بر دیوار
طرح تاریکِ  بی صدا هستیم
زیر نعلین ، نیم جانی هست
باقی از حکمتِ بقا هستیم
تا چنین روزگار ماست سیاه
طعمۀ سنگ آسیا هستیم
تا چنین با فریب می رقصیم
همه بازیچۀ ریا هستیم
به سیاهانِ  آفریک قسم
که ذلیلانِ آسیا هستیم
جامه مان بر تن از اروپا ، لیک
سر به گچ ، دست در حنا هستیم
طالب عقل و فکر و دانش نه
صاحب ِ طبلِ ادعا هستیم
درد داریم ،  درد دین ، آری
غرقِ این دردِ بی دوا هستیم
درد انسان و درد ایران چیست؟
تا به  دیندرد مبتلا هستیم؟
از عرب ها عرب تریم و چنین
کاسه بر دست ، چون گدا هستیم
آنچه داریم اگرچه از عمر است
ز علی طالب ولا  هستیم
سعد وقاص اگرچه دینمان داد
بندۀ شاهِ  کربلا هستیم
خود ندانیم کیستیم و چه ایم
وز چه مُلک و چه ناکجاهستیم ؟
از چه جنسیم؟ جنسِ ایرانی؟
نکند ما خودِ ِ خدا  هستیم؟

با چنین حال ، در جهان مُدرن
منزوی تر ز انزوا هستیم




م.سحر

20/1/2014

۲۹ دی ۱۳۹۲

وداع با مرزبان


وداع با مرزبان

دروز شنبه هجدهم ژانویه 2014 مراسم بدرقه در سفرفرجامین زنده یاد رضا مرزبان در گورستان پرلاشز پاریس انجام یافت .   
در این مراسم جمع زیادی از ایرانیان شرکت داشتند ودر میان آنان بسیاری از دوستان ، دوستداران و شاگردان سابق زنده یاد مرزبان ، از کشورهای دیگر برای حضور در مراسم تودیع وی به پاریس آمده بودند .
مراسم با پخش یک قطعه کوتاه موسیقی کلاسیک و سپس اعلام یک دقیقه سکوت آغاز شد .
بعد صدای  زنده یاد مرزبان که در باره زندگی خود در تبعید سخن می گفت به مدت سه دقیقه پخش شد و سپس بیانیه «کانون نویسندگان ایران در تبعید به وسیله نعمت آزرم (عضو هیئات دبیران) و بیانیه جمعی از دوستان مرزبان به وسیله خانم ایران انصاری قرائت شد .
سپس خانم پَرَن مرزبان دختر بزرگ زنده یاد شعری از پدر خواند و بعد از آن متنی را که خود نوشته بود به زبان فرانسه قرائت کرد .
تیوا نوهء دختری آقای مرزبان هم شعری را که به یاد پدربزرگ سروده بود خواند .  
آنگاه حضار با نثار شاخه گل بر تابوت ادای احترام کردند و مراسم با دعوت حاضران  به امضاء دفتر یادبود و با تشکر از آنان پایان یافت .
ساعتی نیز در همراهی باخانواده گذشت که حاضران را به کافه ای در میدان گامبتا (نزدیک به پرلاشز) دعوت کرده بودند .
..........................................
در آغاز مراسم محمد جلالی (م.سحر) سخنان زیر را بیان داشت

سپاسگزارم از شما دوستان ، هم وطنان گرامی به خاطر حضور در مراسم وداع ِ واپسین و بدرقهء فرجامین با نویسنده ، شاعر ، روزنامه نگار ، مورخ و سندیکالیست نامدار ایرانی زنده یاد رضا مرزبان .
وداع شما با او ، وداع با آزاده ای ست که بیش از سی سال دوری از وطن و آب و خاک اجدادی را با همهء دشواری ها و تنگناهای ناشی از زندگی در غربت و تبعید ، آنهم در کهنسالی ، به جان پذیرفت و ذرّه ای از آرمان های آزادی خواهانه و عدالت طلبانه اش و از آرزوی بهروزی و سعادت مردم میهنش دل نبُرید و هرگز در برابر ظلم و بیدادی که بی وقفه بر ملت ایران رفته است و می رود ، زبان درکام نکشید و کوتاه نیامد و به هر زبان که توانست ـ شعر ، مقاله ، مصاحبه ، یا تاریخ نگاری ـ در برابر استبداد دینی فقهای حاکم بر ایران سکوت نکرد !
پیش از آغاز مراسم ، برای احترام به انسان فرهیخته آزادی خواه و مبارزی که او بود و بیش از سی سال با تبعید بسیاری از ایرانیان همراه و با ما همدل بود اعلام یک دقیقه سکوت می کنم .  


 چنانچه به فیسبوک دسترسی دارید می توانید  تعدادی از عکس های مربوط به مراسم را که مریم اشرفی گرفته است .در اینجا مشاهده کنید

https://www.facebook.com/maryam.ashrafi3/media_set?set=a.10153638674400538.1073741834.850775537&type=1&stream_ref=10

۲۰ دی ۱۳۹۲

مرد و مرگ

مرد و مرگ 

هفت سال پیش هنگامی که این تصویر را  که «خبر گزاری ایسنا»  منتشر کرده بود دیده برایم سخت تکان دهنده بود. ـ
نمی دانستم این مرد به چه گناهی  طناب دار به گردن دارد و به کیفر چه جرمی به جر اثقال آویخته می شود.ـ
 آنچه برای من شگفت انگیز بود آرامش او و لبخند او به هنگام مرگ بود. تا آن روز هرگز چنین تصویری ندیده بودم و
اینچنین به سخره گرفتن مرگ ، آن هم از سوی جوانی که  هنوز در بهار زندگی خویش است  ، در لحظه ترک جهان برایم قابل تصور نبود.ـ

آن روز این دوبیتی را سرودم




کس از اینگونه پای چوبهء دار

خنده برلب دلاوری دیده ست ؟

نیک اگر بنگری ز لبخندش


مرگ ، مُردار و مرد جاوید است !ـ


.http://msahar.blogspot.fr/2007/08/blog-post_04.html



و امشب بار دیگر این تصویر را دیدم و شعر زیر را نوشتم مقصود من دفاع از جرم یا جنحه ای که به اونسبت داده اند و  بابت آن جرم جان او را در جوانی از وی گرفته اند نبود و نیست. لبخند او برای من سرشار از معناست و یک بعد وجودی و انسانی  دارد فراتر از وقایع روز مره و  فراتر از حادثۀ قتل یک قاضی .ـ



پیش این مرد ، مرگ خوار بود 
خنده اش خندهء بهار بود

راستی را که در جهان این مرد
سرِ مردانِ سر بدار بود

زنده است آن که گاهِ یورش مرگ
مرگ در چنگ او شکار بود

این چنین مرد فخر مردان باد
کاینچنین مرگ ، افتخار بود

***
مرگ را زاده ایم از مادر
نظمِ گیتی بر این قرار بود

سر ازین ره نمی توان پیچید
که همین ، رسمِ روزگار بود

کبر و ناز از چه بر جهان داریم؟
که جهان عرصهء گذار بود !

خوب و بد خاک راه خواهی شد
زشت و زیبا ، تنت غبار بود

گر توانی به راه ننگ مپوی
تا تو را نام ، یادگار بوذ !


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این شعر  با نگاه دیگری به  تصویر این مرد ایرانی که به 
عنوان نماد دلیری
 در  روزگار کشتار حکومت ملایان نام خود را به تاریخ سپرده است  سروده شد

م.سحر
10/1/2014




۱۳ دی ۱۳۹۲

خود فروشان

                                             
خودفروشان
                                                      

خودفروشان که به بازار درید
بسته بندی شده ای معتبرید

بفروشید که قیمت بالاست
خوشترین وقتِ  تجارت حالاست

بفروشید که بازار خوش است
مُشتری خوب و خریدار خوش است

دولتِ  شاهِ نجف دارد شیخ
پولِ  یامُفت به کف دارد شیخ

نفت و گاز و مِس و سُرب و زر و سیم
هست ارثِ  پدرش زیر گلیم

سنَدِ کشورِ  ما در کف اوست
هدیۀ  مادرِ  مُستضعفِ  اوست

خودفروشان،  دَمی اندیشه کنید
فصلِ  بیع است،  شری پیشه کنید

قلم و خامه اگر مرغوب است
طالبش ظلم و بهایش خوب است

گر رَسن باز و نمایش سازید
جنسِ  خود را به میان اندازید

سینما گر ثمرِ  فکرِ  شماست
بر منابر همه شب ذکر شماست

بفروشید،  خریدار آنجاست
پیش پاتان سر و دستار آنجاست

شعر اگر می چکد از حنجره تان
پنجه می ساید بر پنجره تان

اندکی باده به جام افزایید
سُسِ  ایمان به کلام افزایید

بسُرایید و به بازار برید
بهرِ  اوراق ِ بها دار برید

بفروشید که زین بی شرفی
آخوری جور شود با علفی

خودفروشان که وطنتان کالاست
بفروشید که وقتش حالاست

م.سحر
3/1/2014