۱۸ اسفند ۱۳۹۳

پیک و پیام














............................................................
  
پیک و پیام

پُر خونِ دل، در دست، جامی دارم از خویش
هرلحظه قصدِ انتقامی دارم از خویش
این دشمنی با خویشم از بدخواهی ی کیست؟
کاینگونه در کف، بند و دامی دارم از خویش
در خلوتی تنها‌تر از نامِ غریبان
طبلی غریوان، روی بامی دارم از خویش
از بی مرامی ها گریزان بودم اما
در بی مرامی ها مرامی دارم از خویش
با هر سلامی، برقِ نیشِ خنجری زاد
زان، خنجرِ خود را سلامی دارم از خویش
ترک  فراقی  زی  فروغی   خواهم اما
راه از ظلامی در ظلامی دارم از خویش
شیدا وشی آئینه جو کز  کبر گویی
در آسمان ماه تمامی دارم از خویش
هردم که وهمی  دروجودم پادشاهی ست ،
در قصر وحشت بار عامی دارم از خویش
زین عصر، بیزارم، بدان هیبت که گاهی
با مرگِ خود، پیک و پیامی دارم از خویش
خوش باد، یادِ نامِ بی‌نامان که من نیز
آزرده زین ننگم که نامی دارم از خویش
زان در شگفتم کاینچنین طبع لطیفی
آگنده در قهرِ کلامی دارم از خویش


م.سحر


پاریس  / 9.3.2015

هیچ نظری موجود نیست: